حکایت شخصی به منصب ومقامی عالی

#حکایت شخصی به منصب ومقامی عالی
رسید یکی ازدوستان قدیمی اش برای تبریک به نزداورفت ولی آن شخص به اواعتنایی نکردوتنها ازوی پرسیدکیستی وبرای چه کارآمده ای دوست که چنین دید گفت من فلان دوست قدیمی توام چون شنیدم که ازدیده نابینا شده ونعمت چشم را ازدست داده ای برای تسلیت ودلداری توآمده ام آن شخص خجالت زده شدبسیارمعذرت خواهی کردوازوی پذیرای کرد.
دیدگاه ها (۱)

حاج ناصر تو بیمارستان بستری بود ۱۵ نفر از اهالی محل خواستن ب...

آقا ما یه مرغی داریم از وقتی فهمیده تخم مرغ گرون شده دیگه تو...

آیا_به_اندازه_کافی_مرغ_دارید؟دهقانی در مزرعه‌اش یک مرغدانی ب...

#سوادزندگی اطراف‌تان را با آدم‌های مثبت پُر کنید.دکتر نیکولا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط