یک روز از هم میدرم این پردهی تزویر را
یک روز از هم میدرم این پردهی تزویر را
یک روز میپیچم به هم سررشتهی تقدیر را
آیینهٔ دل بشکنم تا وقت دیدار رخش
صدبار حک سازم به دل تکرار این تصویر را
در حلقهٔ دیوانگان، پیرِ خرد، بَهرِ نشان
پیچید دور گردنم این حلقهٔ زنجیر را
در مذهب آیینهها جایی ندارد کینهها
برخیز و برچین از جبین این ظلمت شبگیر را
ای ریسمان! حلّاج را از دار بالاتر بکش
بر سر در خورشید زن، تندیسهٔ تکبیر را
میگفت گل با بلبلی اینجا نمیلرزد دلی
در دشنهٔ منقار زن، گلبانگ بیتاثیر را
یادشبخیر آن صبحدم دستانمان در دست هم
آهسته میگفتی به من آن خواب بیتعبیر را
در حسرت یک نالهٔ مستانهام ارفع، ولی
هرگز نمیخواهم دگر میخانهٔ بیپیر را
یک روز میپیچم به هم سررشتهی تقدیر را
آیینهٔ دل بشکنم تا وقت دیدار رخش
صدبار حک سازم به دل تکرار این تصویر را
در حلقهٔ دیوانگان، پیرِ خرد، بَهرِ نشان
پیچید دور گردنم این حلقهٔ زنجیر را
در مذهب آیینهها جایی ندارد کینهها
برخیز و برچین از جبین این ظلمت شبگیر را
ای ریسمان! حلّاج را از دار بالاتر بکش
بر سر در خورشید زن، تندیسهٔ تکبیر را
میگفت گل با بلبلی اینجا نمیلرزد دلی
در دشنهٔ منقار زن، گلبانگ بیتاثیر را
یادشبخیر آن صبحدم دستانمان در دست هم
آهسته میگفتی به من آن خواب بیتعبیر را
در حسرت یک نالهٔ مستانهام ارفع، ولی
هرگز نمیخواهم دگر میخانهٔ بیپیر را
- ۲۵۷
- ۱۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط