ته دوست داشتن های یک طرفه
ته عشق های پر عذاب میشود یک چیز...
اولش شاید هر شب خاطرات بیفتند به جانتان و تا میتوانند اشک چشمانتان را جاری کنند،
شاید به شما چشمان همیشه قرمز و گلو درد از سر بغض هدیه بدهند،
ولی همیشه اینطور نمیماند...
اول همه چیز درد دارد،
بعض و اشک و آه دارد...
اول هر جدایی اینها را نداشته باشد عجیب است...
بعدش اما؛شرایط فرق میکند،
قلب جایش را به عقل میدهد،
دلتنگی های هر دقیقه به دلتنگی های هفته ای یک بار تبدیل میشود،
و سیل های هر شبه به بغض های دو هفته یکبار...
آهنگ های شاد دوباره از پوشه ها در می آیند،
دوباره شال مشکی و و عینک دودی بزرگ تیره
میروند ته کمد،
دوباره صورتتان لبخند میبیند به خودش،
دوباره ناخون هایتان قرمز میشود،
و ریش هایتان مرتب...
هر دردی،هر زخمی، هرجای خالی
زمان میخواهد برای التیام پیدا کردن
برای خوب شدن،
برای عادی شدن آن جای خالی...
زمان میخواهد ولی میشود،اگر نمیشد
دنیا را یک مشت آدم افسرده ی چشم قرمز و غمگین پر کرده بود...
اینجور بد،اینجور تلخ
اینجور پر اشک و آه نخواهند ماند...
همانطور که آنجور پر خنده ی از ته دل و با حس خوب و با عشق هم نماند...
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.