شب می رسد از راه

شب می رسد از راه ،
مثلِ پیرمردِ غمگینی
که سـال‌ها پیـش از ایـن شـهـر رفـت؛
چمدانـش پـُر از لبا‌س‌هـای کهنـه‌ی زنی بود ؛
زنی که در کودکی گفته بود :

دوستت دارم !
دیدگاه ها (۲۲)

بدون شرح

نشست تو ماشین ...دستانش می لرزید بخاری رو روشن کردمگفت ابراه...

ﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺁﻧﯿﻢﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﮕﯿﺮﯾﻢﻣﻮﺟﯿﻢﮐﻪ ﺁﺳﻮﺩﮔﯽ ﻣﺎ ﻋﺪﻡ ﻣﺎﺳﺖ#صائب...

انگاری دارم عاشق میشم اره اینجوریاس............................

در فـراقـت بغض دیریـن در گلـو دارم هـنوز با لـب خامـوش خــود...

در من دخترکی پر از شور و نشاط ، تمام روز ، با شادترین موزیک ...

تهیونگ تک پارتی غمگینا/ت : سلام من ا/تم و ۲۰ سالمه ، من و ته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط