تو که از یاد بردی در قفس شوق رهایی را ...

تو که از یاد بردی در قفس شوق رهایی را چه می خوانی کجائید ای شهیدان خدایی را
به کوی عافیت سردرگمی بیهوده می گردی نمی یابی بلاجویان دشت کربلایی را
به جان عاشقان معشوق مظلوم است باور کن مبدل کن به عشقی بی ریا عاشق نمایی را
ز پا افتادم و کاری ز دستم بر نمی آید که خوبان می خرند از اهل دل بی دست و پایی را
چنان شمعی که شد نقش مزارش اشک تنهایی به آتش می کشم تا صبح تو عصر(شام) جدایی را
تو می آیی و می گویند پیر می فروش آمد به دست میگساران می دهی فرمانروائی را
تو می آیی و می بینم شهیدان باز می گردند وَ آوینی روایت می کند فتح نهایی را
تو می آیی و مردم با نگاهت اُنس می گیرند خدا آن روز معنا می کند مردم گرایی را
دیدگاه ها (۳)

مـــــــــــرسی ابجــــــــــــــــیاکـــــه هستین

گفتــی :" مــگر به خواب بینــی رخ مــرا "دیــوااانه .... از ...

دنیا همه هیچ و کــار دنیا همه هیچ ای هیـــچ بـــــر...

خیانت،خیانت استلطفاً شیرینش نکنید...اینکه در گذشته تان ماندی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط