🔹 سه خاطره از شهید حسن باقری
۱) سه تا تيپ درست كرده بود؛#كربلا #امام حسين ،#عاشورا و چند گردان مستقل. پشت بي سيم به رمز مي گفت « كربلا ! امام حسين اومد؟ عاشورا ! امام حسين تنها است. » براي جا به جايي نيروها از منطقه ي آهودشت به گرم دشت مي گفت « آهو ها رو بفرستين اون جاييكه هواش گرمه .» نيروي كاركشته كه مي خواست مي گفت «كنسرو پخته بفرستين ، نه خام .»
۲) هي مي رفت و مي آمد . براي رفتن به خانه دو دل بود. يادش رفته بود نان بگيرد. به ش گفتم « سهميه ي امروز يه دونه نان و ماسته . همينو بردار و برو. » گفت «اينو دادن اين جا بخورم ، نمي دونم زنم مي تونه بخوره يا نه.» گفتم « اين سهم توست. مي توني دور بريزي ، يا بخوري.» يكي دو باري رفت وآمد . آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.
۳) عصر بود كه از شناسايي آمد.انگار با خاك حمام كرده بود. از غذا پرسيد. نداشتيم. يك از بچه ها تندي رفت ، از نزديكي شهر چند سيخ كوبيده گرفت . كباب ها را كه ديد ، داد زد « اين چيه ؟» زد زير بشقاب و گفت« هرچي #بسيجي ها خورده ، از همون بيار. نيست، نون خشك بيار.»
۲) هي مي رفت و مي آمد . براي رفتن به خانه دو دل بود. يادش رفته بود نان بگيرد. به ش گفتم « سهميه ي امروز يه دونه نان و ماسته . همينو بردار و برو. » گفت «اينو دادن اين جا بخورم ، نمي دونم زنم مي تونه بخوره يا نه.» گفتم « اين سهم توست. مي توني دور بريزي ، يا بخوري.» يكي دو باري رفت وآمد . آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.
۳) عصر بود كه از شناسايي آمد.انگار با خاك حمام كرده بود. از غذا پرسيد. نداشتيم. يك از بچه ها تندي رفت ، از نزديكي شهر چند سيخ كوبيده گرفت . كباب ها را كه ديد ، داد زد « اين چيه ؟» زد زير بشقاب و گفت« هرچي #بسيجي ها خورده ، از همون بيار. نيست، نون خشك بيار.»
۱.۰k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.