عصرنار پنجره بنشینی و

عصرڪنار پنجره بنشینی و
ڪتابی در دست
چاے دست دگــرت باشد و
بوے هل و لیمو در باد
وبخوانی و بخوانی از یار
توے آن عصر دل انڪَیز بهار
و ڪتابت در دست
چایے ات یخ بڪند
و نڪَاهت ڪَرم از دیدن یار ...!

#مرهم_جان_من_تویی
#عاشقانه #عاشقانه_خاص
#دلتنگی #دلنوشته_های_من
#کافه_دلتنگی #شعر
#ستایش_قلب_سربی

‌‌‌‎‌‌‎‌
دیدگاه ها (۰)

می‌بینمت از دور ولیکن گله‌ای نیستاز این دل عاشق، به دلت فاصل...

یادت می آید که قلبت متعلق به من بود؟🌹چشم های تو برای من با ا...

چشم مستت چه کند با منِ بیمار امشب این دل تنگ من و این دل تب ...

هیچ‌ڪَاه هیچ عشـقے در جهـانبا هیچ رفتنے تمـام نشده است ...با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط