باز شوهر بی بهانه

باز شوهر بی بهانه
با ادایی کودکانه
هیکل چون استوانه
میکند غر غر به خانه
یادم آید روز اول
گردنش کج, دست و پا شل
پیش بابا موش می شد
سرخیش تا گوش می شد
دختری افتاده بودم
مهربان و ساده بودم
نرم و نازک
شاد و چابک
چشمهایم همچو آهو
عطر موهایم چو شب بو
می شنیدم از لب او
حرفهایی همچو جادو:
من غلام خانه زادت جان دهم هر دم به یادت
گر نیایی خانه ی من
می گریزد روحم از تن
بعد از آن گفتار زیبا
خام گشتم من همانجا
شد به پا جشن عروسی
کیک و شام و دیده بوسی
بعد از آن دیگر ندیدم
هرگز آن اوقات بی غم
قسمتم یک مرد جانی
اندکی لوس و روانی
بی اراده همچو یابو!
پرخور و مغرور و پر رو
بشنو از من جان خواهر
هر که کرد این دوره شوهر
گشت حیران
شد پشیمان,شد پشیمان, شد پشیمان
دیدگاه ها (۱)

khæ§§§§§بخونش لعنتی..., لعـــــــــــنــــــــت بـــه وَقتای...

آمدم در عمق چشمانت،تماشایت کنم !با نگاهی عاشقانه، بلکه شیدای...

تاری بزن با سازه دل آتش بزن بر راز دلوانگه همین پیمانه را لب...

ﻣﻨﻢ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﻦ ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽﮐﻨﺎﺭﻡ ﺑﺎﺵ ﺍﮔﺮ ﺑﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﯾﻦ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط