بزن باران که حسی زرد دارم

بزن باران که حسی زرد دارم
شبیه بغضهایت درد دارم
میان اشکهایت هی چکیدم
غمی داغ و وجودی سرد دارم

بزن باران، بزن بر تار و پودم
برای قصه هایت گوش بودم
بباران غصه هایت بر دل من
بزن شلاقهایت بر وجودم

من از مستی و از هر خم گریزان
من از احساس هر گندم گریزان
شبیه غربتی با طعم جاده
من آواره،سر درگم گریزان،

همیشه قصه هایم شکل برگ است
بزن باران که روزم روز مرگ است
شکوه بارشت غربت گرفته
نیا باران،دوای من تگرگ است،،
دیدگاه ها (۵)

سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم «مشتی خاک»که ممکن بود «خشتی»...

........

وقتی میوه و سبزی نمی‌خوریم چه اتفاقی برای ما می‌‏افتد؟خوردن ...

خدا خر را افرید و گفت: تو بار خواهی برد از زمانی که افتاب بد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط