مافیای عاشق من 🌱🖤
مافیای عاشق من 🌱🖤
پارت17
لاریسا ویو:
همه چی رو گرفتیم رفتیم باغ همه چی رو راس و ریس کردیم و به مهمونا گفتیم پس فردا بیان. رفتیم خونه و دیدیم جیمین بچه بغلش خوابیده و جونگ کوک سرشو گذاشته رو دسته ی مبل و خوابش برده بچه هم داره گریه میکنه.
٪لاریسا لاریسا بدو یه عکس بگیر. ـ
_اها باش
عکس گرفتم و سیو کردم. رفتم بچه رو از دست جیمین گرفتم و ارومش کردم و یه لگد به جیمین زدم.
٪عه برا چی بچمو میزنیـ؟
_خفه بابا.
٪هی من بازی چه ی تو نیستم هر موقع میخوای سرم داد میزنی یا بهم فحش میدی یه سال و چن ماه بزرگتری فک نکن من مال توعم(با داد)
_ببین برا من صداتو نکش سرتا.(عربده)
٪تو چرا اینجوری شدی لاریسا تو اینجوری نبودی. خیلی سختگیری میکنی و با هرکی دوس داری سرد میشی و وقتی عصبی میشی نمیتونی خودتو کنترل کنی.(با گریه و داد) تو یه سادیسم روانی هستی که برای اموال خودت هر کاری میکنی.
_ببین من ادمیم ک دوس ندارم به عزیزام اسیبی برسه بخاطر همین وقتی عصبی میشم دست خودم نی.(اروم و ملایم)
راوی:
این دوتا داشتن بحث میکردن و جونگ کوک و جیمین بیدار شدن و اومدن این دوتا رو اروم کردن که جنی گف
٪ببین تو خیلی عوض شدی دیگ اون ادم سابق نیستی.(گریه) خیلی سختگیر و عصبی شدیـ.
+الان سر چی دعوا میکنی.
_جنی بسه دیگ صداتو ببر.(داد عصبی)
اها راستی جیمین میدونه میخوان برای کوک تولد بگیرن.
+بیب بیا بریم اونجا بشین یه ذره اب بدم بهت. جنی تو هم بیا.
٪ب... با هق..... باشه هق.
اومدن نشستن و اب خوردن و اروم شدن اما لاریسا خیلی عصبی بود. یهو بادیگاردا اومدن تو و اون کسی که لاریسا میخواست بکشه رو اوردن.
~سلام لاریسا پیداش کردیم.
_خوب موقع ای اوردینش (با پوزخند عصبی و ترسناک)
پارت17
لاریسا ویو:
همه چی رو گرفتیم رفتیم باغ همه چی رو راس و ریس کردیم و به مهمونا گفتیم پس فردا بیان. رفتیم خونه و دیدیم جیمین بچه بغلش خوابیده و جونگ کوک سرشو گذاشته رو دسته ی مبل و خوابش برده بچه هم داره گریه میکنه.
٪لاریسا لاریسا بدو یه عکس بگیر. ـ
_اها باش
عکس گرفتم و سیو کردم. رفتم بچه رو از دست جیمین گرفتم و ارومش کردم و یه لگد به جیمین زدم.
٪عه برا چی بچمو میزنیـ؟
_خفه بابا.
٪هی من بازی چه ی تو نیستم هر موقع میخوای سرم داد میزنی یا بهم فحش میدی یه سال و چن ماه بزرگتری فک نکن من مال توعم(با داد)
_ببین برا من صداتو نکش سرتا.(عربده)
٪تو چرا اینجوری شدی لاریسا تو اینجوری نبودی. خیلی سختگیری میکنی و با هرکی دوس داری سرد میشی و وقتی عصبی میشی نمیتونی خودتو کنترل کنی.(با گریه و داد) تو یه سادیسم روانی هستی که برای اموال خودت هر کاری میکنی.
_ببین من ادمیم ک دوس ندارم به عزیزام اسیبی برسه بخاطر همین وقتی عصبی میشم دست خودم نی.(اروم و ملایم)
راوی:
این دوتا داشتن بحث میکردن و جونگ کوک و جیمین بیدار شدن و اومدن این دوتا رو اروم کردن که جنی گف
٪ببین تو خیلی عوض شدی دیگ اون ادم سابق نیستی.(گریه) خیلی سختگیر و عصبی شدیـ.
+الان سر چی دعوا میکنی.
_جنی بسه دیگ صداتو ببر.(داد عصبی)
اها راستی جیمین میدونه میخوان برای کوک تولد بگیرن.
+بیب بیا بریم اونجا بشین یه ذره اب بدم بهت. جنی تو هم بیا.
٪ب... با هق..... باشه هق.
اومدن نشستن و اب خوردن و اروم شدن اما لاریسا خیلی عصبی بود. یهو بادیگاردا اومدن تو و اون کسی که لاریسا میخواست بکشه رو اوردن.
~سلام لاریسا پیداش کردیم.
_خوب موقع ای اوردینش (با پوزخند عصبی و ترسناک)
۴.۲k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.