غزل
بیسهم و بیسایه
سنگ خواهی شد ای پشیمان!
سَرِ بُریدهٔ آن دختر
امانتِ هفت آسمانِ آبی بود،
دست تو چه میکند...؟
نفرت نه بر تو،
که بر نداشتن،
که شادی را از تو گرفت
تا تو چاقو را
به جای گلوبند
اشتباه بگیری!
چاقو هم دارد
برای گُل سرخ
گریه میکند،
تو چطور...؟
دریغا
پشیمانی آدمی بر بلندای دار،
دیگر به چه دردِ این خانهٔ بیچراغ
میخورد؟!🖤
سنگ خواهی شد ای پشیمان!
سَرِ بُریدهٔ آن دختر
امانتِ هفت آسمانِ آبی بود،
دست تو چه میکند...؟
نفرت نه بر تو،
که بر نداشتن،
که شادی را از تو گرفت
تا تو چاقو را
به جای گلوبند
اشتباه بگیری!
چاقو هم دارد
برای گُل سرخ
گریه میکند،
تو چطور...؟
دریغا
پشیمانی آدمی بر بلندای دار،
دیگر به چه دردِ این خانهٔ بیچراغ
میخورد؟!🖤
۲.۲k
۲۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.