هاناکی
«هاناکی»
«پارت ۲۴»
و همون چیز همیشگی یعنی گل و خون و توی دستاش دید در حالی که گریه میکرد با دستمال دستشو تمیز کرد بعد از حدود ۵ دقیقه تهیونگ وارد اتاق شد
تهیونگ: ات کی بیدار شدی ؟
ات: یه ۱۰ دقیقه ای میشه
ات...... یعنی تهیونگ نگران من شده ؟ یا اصلا به من فکر کرده؟
تهیونگ: به اجوما گفتم برات سوپ درست کنه وقتی برات اوردش بخورش باشه؟
ات لبخند تلخی زد و گفت
ات: هوم باشه
تهیونگ سرشو انداخت پایین نمیتونست توی چشمای ات نگاه کنه فکر میکرد اون مقصره برای تمام این اتفاقات خودشو مقصر میدونست
تهیونگ: ات...بابت مادرت متاسفم
ات تازه تونسته بود خودشو اروم کنه ولی با این حرفی که تهیونگ زد اشکی از کنار صورتش مثل مروارید پایین اومد
تهیونگ: ناراحتت کردم؟
ات دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر گریه
تهیونگ دستاشو روی شونه ات گذاشت سعی میکرد با صداییذکه از عذاب وجدان داره میلرزه و بغض الوده ارومش کنه
تهیونگ: ات من اشتباه کردم گریه نکن باشه؟
تهیونگ دید ات همچنان داره گریه میکنه اونو بغل کرد و با ضربات ارومی که با دستش به کمر ات میزد
تهیونگ: ات همه چی درست میشه من جای تو نیستم و نمیدونم داری چه چیزی و تحمل میکنی ولی ات تو به خاطر جین سو هم که شده باید بتونی تحمل کنی و انتقام مادرت و بگیری
ات با چشمای پر از اشکش به تهیونگ خیره شد نمی خواست به این موضوع اعتراف کنه ولی دیگه تحمل شو نداشت
ات: من؟ منی که نمیتونم به یکی از افراد باند یون تیر بزنم برم پدرمو بکشم؟ اونم تنهایی؟
تهیونگ: تو تنها نیستی من جین سو و هه جین بهت کمک میکنیم
ات: چرا من باید انتقام بگیرم؟
تهیونگ: چون تو بیشتر از همه آسیب دیدی
ات به فکر فرو رفت و دید که اون واقعا بیشتر از همه آسیب دیده ولی بازم نمیتونست پدرشو بکشه هر چی که باشه هر کاری هم که کرده باشه اون نمیتونست پدر خودشو بکشه با این که اون همه اذیتش میکرد و عذابش میداد
ات از روی تخت بلند شد و لباسشو برداشت که بپوشه
تهیونگ: کجا؟
ات: میرم با جین سو حرف بزنم
تهیونگ: میخوای منم همرات بیام؟
ات: معذرت میخوام ول نه میخوام تنها با جین سو حرف بزنم
______________________________________________________________
------------------------------------------------------------
_______________________________________________________
سلام سیسی ها ببخشید یه مدت نبودم درگیر خونه مونه پونه خونه تکونی در کو*نمونه بودم یعنی داشتیم خونه تکونی میکردیم
پارت بعدی و فردا میزارم بای💜
«پارت ۲۴»
و همون چیز همیشگی یعنی گل و خون و توی دستاش دید در حالی که گریه میکرد با دستمال دستشو تمیز کرد بعد از حدود ۵ دقیقه تهیونگ وارد اتاق شد
تهیونگ: ات کی بیدار شدی ؟
ات: یه ۱۰ دقیقه ای میشه
ات...... یعنی تهیونگ نگران من شده ؟ یا اصلا به من فکر کرده؟
تهیونگ: به اجوما گفتم برات سوپ درست کنه وقتی برات اوردش بخورش باشه؟
ات لبخند تلخی زد و گفت
ات: هوم باشه
تهیونگ سرشو انداخت پایین نمیتونست توی چشمای ات نگاه کنه فکر میکرد اون مقصره برای تمام این اتفاقات خودشو مقصر میدونست
تهیونگ: ات...بابت مادرت متاسفم
ات تازه تونسته بود خودشو اروم کنه ولی با این حرفی که تهیونگ زد اشکی از کنار صورتش مثل مروارید پایین اومد
تهیونگ: ناراحتت کردم؟
ات دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر گریه
تهیونگ دستاشو روی شونه ات گذاشت سعی میکرد با صداییذکه از عذاب وجدان داره میلرزه و بغض الوده ارومش کنه
تهیونگ: ات من اشتباه کردم گریه نکن باشه؟
تهیونگ دید ات همچنان داره گریه میکنه اونو بغل کرد و با ضربات ارومی که با دستش به کمر ات میزد
تهیونگ: ات همه چی درست میشه من جای تو نیستم و نمیدونم داری چه چیزی و تحمل میکنی ولی ات تو به خاطر جین سو هم که شده باید بتونی تحمل کنی و انتقام مادرت و بگیری
ات با چشمای پر از اشکش به تهیونگ خیره شد نمی خواست به این موضوع اعتراف کنه ولی دیگه تحمل شو نداشت
ات: من؟ منی که نمیتونم به یکی از افراد باند یون تیر بزنم برم پدرمو بکشم؟ اونم تنهایی؟
تهیونگ: تو تنها نیستی من جین سو و هه جین بهت کمک میکنیم
ات: چرا من باید انتقام بگیرم؟
تهیونگ: چون تو بیشتر از همه آسیب دیدی
ات به فکر فرو رفت و دید که اون واقعا بیشتر از همه آسیب دیده ولی بازم نمیتونست پدرشو بکشه هر چی که باشه هر کاری هم که کرده باشه اون نمیتونست پدر خودشو بکشه با این که اون همه اذیتش میکرد و عذابش میداد
ات از روی تخت بلند شد و لباسشو برداشت که بپوشه
تهیونگ: کجا؟
ات: میرم با جین سو حرف بزنم
تهیونگ: میخوای منم همرات بیام؟
ات: معذرت میخوام ول نه میخوام تنها با جین سو حرف بزنم
______________________________________________________________
------------------------------------------------------------
_______________________________________________________
سلام سیسی ها ببخشید یه مدت نبودم درگیر خونه مونه پونه خونه تکونی در کو*نمونه بودم یعنی داشتیم خونه تکونی میکردیم
پارت بعدی و فردا میزارم بای💜
- ۶.۴k
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط