عاشق کنیزی زیبا و گران بها شده بودم که نه امکان خریدن آن

عاشق کنیزی زیبا و گران ­بها شده بودم که نه امکان خریدن آن را داشتم و نه توان دل بریدن از آن.

بی­ تاب و مستأصل شده بودم.

بعد از سال­های سال اولین زنی که دوستدارش شده بودم، در اختیار مردی بود که به بهایی گزاف می­فروخت.

بهایی که من در خواب هم نمی­توانستم تدارکش کنم …. تنها یک راه باقی می­ماند و آن طرح مشکل با امام بود…

#آسمانی_ترین_مهربانی
سید_مهدی_شجاعی
#امام_جواد ع
دیدگاه ها (۰)

در موقع مهاجرت جذابیت‌هایی ایجاد می‌شود. آدم وارد یک محیط جد...

بعدها تو راه «بلیم» به «منائوس» هم یک گروه جوان اسرائیلی برخ...

می خواستم تو را خورشید بنامم از روشنایی منتشرت،دیدم که خورشی...

تو اگر تمام تنت آلوده به چرک و کثافت و زخم باشد و بدانی که ب...

مَرد دو لایندر خانه می‌مانداما دلش را جای دیگری پرتاب میکند....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط