در فراق رخ یار
در فراق رخ یار
در فراقِ رخِ تو این غمِ بسیار٬کم است
ندبه کم نیست ولی طالبِ دیدار کم است
رمضــــــان آمـده و یادِ خدا افتـادیـــم
شکرِ یک ماهه بر این خالقِ ستّار کم است
چه بسا دیده که بیدار بود وقتِ سحر
لیک افسوس حبیبم٬ دلِ بیدار کم است!
کارمان گشته ریاکاری و نیرنگ و دروغ
چه کسی گفته که در شهرِریا کار کم است؟
فقر باعث شده جمعی همه ی مدّتِ سال
مستحب روزه بگیـرند که دینـــار کـم است
منتظر بهرِ تو ای یوسفِ زهرا کم نیست
همچو یعقوب ولی دیده ی خونبار کم است
همه گویند فدای تو سر و دست و زبان
حرف بسـیار ولی میثـم تمّــار کــم است
به طعامی که سرِ سفره بُوَد میلم نیست
نمکِ روی تو در سفره ی افطار کم است
تنِ فرشی شده مانوسِ تبِ عشقِ شما
دستگیری کن ازو عاشقِ بیمار کم است
اشعار بهنام فرشی
در فراقِ رخِ تو این غمِ بسیار٬کم است
ندبه کم نیست ولی طالبِ دیدار کم است
رمضــــــان آمـده و یادِ خدا افتـادیـــم
شکرِ یک ماهه بر این خالقِ ستّار کم است
چه بسا دیده که بیدار بود وقتِ سحر
لیک افسوس حبیبم٬ دلِ بیدار کم است!
کارمان گشته ریاکاری و نیرنگ و دروغ
چه کسی گفته که در شهرِریا کار کم است؟
فقر باعث شده جمعی همه ی مدّتِ سال
مستحب روزه بگیـرند که دینـــار کـم است
منتظر بهرِ تو ای یوسفِ زهرا کم نیست
همچو یعقوب ولی دیده ی خونبار کم است
همه گویند فدای تو سر و دست و زبان
حرف بسـیار ولی میثـم تمّــار کــم است
به طعامی که سرِ سفره بُوَد میلم نیست
نمکِ روی تو در سفره ی افطار کم است
تنِ فرشی شده مانوسِ تبِ عشقِ شما
دستگیری کن ازو عاشقِ بیمار کم است
اشعار بهنام فرشی
- ۴۹۴
- ۲۲ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط