قسمت شصت و هفتم تماس بی پاسخ

قسمت شصت و هفتم: 46 تماس بی پاسخ



نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم ...
از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون ...


با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد ...

پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود ...


در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام ...
- با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری ...

این رو گفت و بی معطلی رفت ...



خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود ...
- از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری ...


نشستم روی مبل ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ...

#بی_تو_هرگز
#شیعه
#ره_یافته
#تازه_مسلمان
دیدگاه ها (۲۰)

مسدود نمودن راه ورود و خروج اداره برق شهرستان مُهر توسط شهرد...

روز شمار عید الله الاکبر(۴۲) روز مانده تا عید سعید غدیر... ﻋ...

قسمت شصت و ششم: با پدرم حرف بزنپشت سر هم زنگ می زد ... توان ...

قسمت شصت و پنجم: برو دایسون یکی از بچه ها موقع خوردن نهار .....

{مافیای من}{پارت ۱۰}باشه عشقم بخواب کوک ویو همین طور مونده ب...

نفرین شیرین. پارت 1

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط