مال خودم

مال خودم:
شهید ابوذر زمانی که از سر کار با موتورش برمیگشت من همش منتظر بودم که صدای موتور ابوذرو بشنوم برم کنار آیفون تا زنگ و بزنن
با اینکه کلید خونه همراهش بود اما دوست داشت که من در خونه رو براش باز کنم
وارد خونه که میشد با اینکه میدونستم خیلی خسته ست اما وارد خونه که میشد آنچنان انرژی داشت و همش میخندید دیگه خستگی در ایشون احساس نمیکردم
.میگفت خانومم من چایی️ رو دم میکنم ولی دوست دارم شما واسم چایی بیاری
چایی دست شما یه مزه دیگه ای داره

دوست داشت همش کنارش بشینم و ازش دور نشم حتی آشپزخونه هم که میرفتم میومد کنارم و کمکم میکرد
میگفت کنارم نیستی دلتنگت میشم
توی کارای خونه خیلی کمکم میکرد نمیذاشت زیاد کار کنم بعضی وقتا یا باهم ظرف میشستیم یا اینکه نمیذاشت من بشورم خودش همه ظرفارو میشست
میگفت کمی استراحت کنم بعدش بریم بیرون.
اکثرا پارک میرفتیم
با اینکه زندگی ساده ای داشتیم ولی خیلی خوشبخت بودیم
با موتور همه جا را میگشتیم

#شهید_ابوذر_امجدیان
#نقل_از_همسر_شهید
#همسفر _تا _بهشت
دیدگاه ها (۸)

فرزند شهید مدافع حرم مهدی حیدریاشکهای این پسر بچه چقدر ارزش...

سردار شهید سید محمد زینال حسینیفرماندهی که طرحش کمر دشمن را ...

شهید زینال حسینیسمت راست"انتقال تجربیات به سبک شهید سید محمد...

شهادت امام صادق بر شیعیان و محبین آنحضرت تسلیت باد

《مدرسه رویایی》

خون آشام عزیز (53)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط