می ترسم یه روز از خواب پاشم و دیگه نداشته باشمت . مثلِ تم
میترسم یه روز از خواب پاشم و دیگه نداشته باشمت . مثلِ تمامِ اون چیزایی که یه روز از خواب پاشدم و دیگه نداشتمشون . من میترسم . اما تو نمیفهمی . تو حالِ کسی رو که تمامِ زندگیشُ ترسیده نمیفهمی . نمیفهمی رو دورِ تکرارِ یه سری اتفاقِ مزخرف بودن چه حسی داره . حتی نمیفهمی بعضی وقتا چقدر دوستداشتنی به نظر میای ؛ به اندازهٔ تمام چیزای خوبی که یه روز آرزوم بودن . خندههات ، لعنتی! تو حتی نمیفهمی مجنون شدن چه دنیاییِ . که وقتی میخندی دوست دارم زمان و مکان به هم قفل شن که هی نگات کنم و نگات کنم و نگات کنم . شاید نباید هیچکدوم از اینا رو میگفتم . شاید نباید هیچکدوم از اینا رو میدونستی . شاید توام از اینکه دیوونتم بترسی . مثلِ من که از رفتنت میترسم . اما ببین .. من بیآزارترینم ؛ باورم کن . حداقل تو باورم کن ..!
۱.۳k
۱۸ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.