"10" تابستون شدو دیگه نمیشد همو ببینیم.
"10" تابستون شدو دیگه نمیشد همو ببینیم.
هر چنروز یبار اس میداد حالمو میپرسید. دلم میسوخت میگفتم اندفه بد جواب ندم، اما نمیدونم چی میشد کفری میشدمو دهنمو وامیکردم...
هر چی دریوری بود میدادمو دعوامون میشد میرفت باز 2_3 روز دیگ اس میدادو همونطوری میشد!
شب اول ماه رمضون فک کنم مرداد ماه بود، ساعت 1_2 بود ک اس داد. هی خاستم جواب ندم نمیدونم چرا نشد...
تهش باز دعوامون شد؛ ب حدی اعصابم خورد بود ک سحریم نرفتم نخوردم. با الله اکبر اذان اس داد ب حق این شب عزیز از خدا میخام یا مهرمو ب دلت بندازه یا نباشم سحریه سال دیگرو ببینم...
تو اون حالو وقت اذانو اون ماه خدا میدونه ک حرفش چی ب روز من آورد...
اصن انگار نفرتم بیشتر شد...گناهم چی بود ک یکی منو میخاستو من اونو نه؟ واقن ب چشم من یه بچه بود...حسم بهش فقطو فقط دلسوزی بودو ب بودنش عادت کرده بودم...
بعد ماه رمضون ب چنتا از دوستام گفتم ب گوشش برسونین نامزد کردم.
ترم جدید شورو شد. شادو شنگول با یه شاخه گل اومدو باز سربسر همه میذاشت. صندلیرو کنارم گذاشت نشستو آروم گلو گذاشت رو میزم. عمدن با دستی ک انگشتر داشتم برداشتم گذاشتم رو میزش. چشماشو نمیدیدم اما حس میکردم میخ شد رو انگشتم...پایین افتادن فشارشم حس کردم...همه ی علائم حیاطیشو تو ذهنم چک میکردم... صدای محکم کوبیده شدن در کلاسم فهمیدمو نمکدون رفتو ازش خبری نشد...
نه اونروز نه روزای بعد.......
ادامه دارد...
#عاشقانه_های_مژگان
هر چنروز یبار اس میداد حالمو میپرسید. دلم میسوخت میگفتم اندفه بد جواب ندم، اما نمیدونم چی میشد کفری میشدمو دهنمو وامیکردم...
هر چی دریوری بود میدادمو دعوامون میشد میرفت باز 2_3 روز دیگ اس میدادو همونطوری میشد!
شب اول ماه رمضون فک کنم مرداد ماه بود، ساعت 1_2 بود ک اس داد. هی خاستم جواب ندم نمیدونم چرا نشد...
تهش باز دعوامون شد؛ ب حدی اعصابم خورد بود ک سحریم نرفتم نخوردم. با الله اکبر اذان اس داد ب حق این شب عزیز از خدا میخام یا مهرمو ب دلت بندازه یا نباشم سحریه سال دیگرو ببینم...
تو اون حالو وقت اذانو اون ماه خدا میدونه ک حرفش چی ب روز من آورد...
اصن انگار نفرتم بیشتر شد...گناهم چی بود ک یکی منو میخاستو من اونو نه؟ واقن ب چشم من یه بچه بود...حسم بهش فقطو فقط دلسوزی بودو ب بودنش عادت کرده بودم...
بعد ماه رمضون ب چنتا از دوستام گفتم ب گوشش برسونین نامزد کردم.
ترم جدید شورو شد. شادو شنگول با یه شاخه گل اومدو باز سربسر همه میذاشت. صندلیرو کنارم گذاشت نشستو آروم گلو گذاشت رو میزم. عمدن با دستی ک انگشتر داشتم برداشتم گذاشتم رو میزش. چشماشو نمیدیدم اما حس میکردم میخ شد رو انگشتم...پایین افتادن فشارشم حس کردم...همه ی علائم حیاطیشو تو ذهنم چک میکردم... صدای محکم کوبیده شدن در کلاسم فهمیدمو نمکدون رفتو ازش خبری نشد...
نه اونروز نه روزای بعد.......
ادامه دارد...
#عاشقانه_های_مژگان
۵.۶k
۲۶ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.