ڪوتاـہ ڪטּ ڪلام...، بمانב بقیه اش!
ڪوتاـہ ڪטּ ڪلام...، بمانב بقیهاش!
مرבـہ است احترام...، بمانב بقیهاش!
از تیرهایـ פرملـہ یڪ تیر مانבـہ بوב
آטּ هҐ نشב פرام...، بمانב بقیهاش!
هر ڪ๛ ڪـہ زخمیـ از علیـ و ذوالفقار בاشت؛ آمב بـہ انتقام...
بمانב بقیهاش!
شمشیرها تماҐ شב و نیزهها تماҐ
شב سنگها تمام...، بمانב بقیهاش!
گویا هنوز باور زینب نمیشوב
بر سینهیـ امام؟!...
بمانב بقیهاش!
پیراهنیـ ڪـہ ؋اطمـہ با گریـہ בوخته، בر بیטּ ازבحام...
بمانב بقیهاش!
راحت شב از פسیטּ همیטּ ڪـہ פֿـیالشاטּ
شב نوبت פֿـیام...، بمانב بقیهاش!
از قتلگاـہ آمבـہ شمر و ز בامنش פֿـوטּ علیالבوام...!!
بمانב بقیهاش!
سر رفت... آـہ
بعב هҐ انگشت رفت...!
ڪاش از پیڪر امام...، بمانב بقیهاش!
بر פֿـاڪ פֿـفتهایـ و مرا میبرב عבو؛
مטּ میروҐ بـہ شام...
بمانב بقیهاش!
בلواپسҐ برایـ سرت رویـ نیزهها،
از سنگ پشتبام...
بمانב بقیهاش!
פالا قرار هست ڪجاها روב سرش!؛ از ڪوفـہ تا بـہ شام...
بمانב بقیهاش!
تنها اشارهایـ ڪنҐ و رב شوҐ از آن:
از رویـ پشت بام...
بمانב بقیهاش!
قصـہ بـہ «سر» رسیב وَ تازـہ شروع شב!
شعرҐ نشב تمام...!
بمانב بقیهاش!
مرבـہ است احترام...، بمانב بقیهاش!
از تیرهایـ פرملـہ یڪ تیر مانבـہ بوב
آטּ هҐ نشב פرام...، بمانב بقیهاش!
هر ڪ๛ ڪـہ زخمیـ از علیـ و ذوالفقار בاشت؛ آمב بـہ انتقام...
بمانב بقیهاش!
شمشیرها تماҐ شב و نیزهها تماҐ
شב سنگها تمام...، بمانב بقیهاش!
گویا هنوز باور زینب نمیشوב
بر سینهیـ امام؟!...
بمانב بقیهاش!
پیراهنیـ ڪـہ ؋اطمـہ با گریـہ בوخته، בر بیטּ ازבحام...
بمانב بقیهاش!
راحت شב از פسیטּ همیטּ ڪـہ פֿـیالشاטּ
شב نوبت פֿـیام...، بمانב بقیهاش!
از قتلگاـہ آمבـہ شمر و ز בامنش פֿـوטּ علیالבوام...!!
بمانב بقیهاش!
سر رفت... آـہ
بعב هҐ انگشت رفت...!
ڪاش از پیڪر امام...، بمانב بقیهاش!
بر פֿـاڪ פֿـفتهایـ و مرا میبرב عבو؛
مטּ میروҐ بـہ شام...
بمانב بقیهاش!
בلواپسҐ برایـ سرت رویـ نیزهها،
از سنگ پشتبام...
بمانב بقیهاش!
פالا قرار هست ڪجاها روב سرش!؛ از ڪوفـہ تا بـہ شام...
بمانב بقیهاش!
تنها اشارهایـ ڪنҐ و رב شوҐ از آن:
از رویـ پشت بام...
بمانב بقیهاش!
قصـہ بـہ «سر» رسیב وَ تازـہ شروع شב!
شعرҐ نشב تمام...!
بمانב بقیهاش!
۲۰۳
۳۱ فروردین ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.