دلتنــگم ... بر توتیـای چشـمم حلقـه میشـود اشـک میشکنـد قامت اسـتوارم در انـزوای دقـایق ناکوک چکامـه میشـوند جو گنـدمی هایت در دفتـر شعـرم بیـا ... بر طلایی گیسـوانم عشـق ببـار تا هبـوط کند آرامـش خیـالم در آغـوشِ ام