چشمان خمار ت به لبم راه نشان داد
چشمان خمار ت به لبم راه نشان داد
بیچاره دلم بر لب لبهای تو جان داد
مدهوش شدم، تا که زمان از کف من رفت
بیدارکه شد چشم دلم ،باز زمان داد
آن لحظه فقط من طلبیدم که کمی عشق
دیوانه رعایت که نکرد جان و جهان داد
آنگونه که دیدم همه جا دلبری اش را
در پای چنین ولوله باید سروجان داد
آیینه دل را چه کنم با همه زنگار!
آن دم که به آغوش مرا یار مکان داد
طالب که شدم باز عسل از لب لعلش
دیوانه نمک زد به لبش بر لبم آن داد😉
گفتم نمکم! گفت بمک قندو نبات است
آن بود سرایی و به من آب نشان داد!😊
سودای عجیبی ست ! دران قندو نمک جور
گفتم که در آن سود کنم ،باز زیان داد😁🌾🌾
بیچاره دلم بر لب لبهای تو جان داد
مدهوش شدم، تا که زمان از کف من رفت
بیدارکه شد چشم دلم ،باز زمان داد
آن لحظه فقط من طلبیدم که کمی عشق
دیوانه رعایت که نکرد جان و جهان داد
آنگونه که دیدم همه جا دلبری اش را
در پای چنین ولوله باید سروجان داد
آیینه دل را چه کنم با همه زنگار!
آن دم که به آغوش مرا یار مکان داد
طالب که شدم باز عسل از لب لعلش
دیوانه نمک زد به لبش بر لبم آن داد😉
گفتم نمکم! گفت بمک قندو نبات است
آن بود سرایی و به من آب نشان داد!😊
سودای عجیبی ست ! دران قندو نمک جور
گفتم که در آن سود کنم ،باز زیان داد😁🌾🌾
۱.۳k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.