نیست درشهرنگاری که دل ماببرد

نیست درشهرنگاری که دل ماببرد
بختم اریار شودرختم ازاینجاببرد
کوحریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمناببرد
باغبانازخزان بی خبرت می بینم
آه ازآن روزکه بادت گل رعناببرد
دیدگاه ها (۱)

هرچه سلولهایم بیشتر بوی پارافین می دهند..به شمع چشمانت مومن ...

ما به خلوت با توای آرام جان آسوده‌ایم...

بیا، عزیزم، بیا پیش من.بذا برات جوراب شلوار ابریشم بخرمبذا س...

گناه دوست داشتنت رابه گردن می گیرم و جهنم را به جان می خرمفق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط