فیک:♡✧When he was your aunt'sson and...♡

فیک:♡✧When he was your aunt'sson and...♡
part۳
___________
ویو ا.ت
رسیدیم دم مدرسه از آبا (بابا) خداحافظ کردم یه نفس عمیق کشیدم و رفتم تو مدرسه بچه ها تو حیاط بودند
که زنگ خورد هنوز نرسیدم زنگ خورد😐😑
خوب رفتم دفتر مدیر به مدیر گفتم کدوم کلاسمه گفت:
م.ر: میگم یکی راحنمایت کنه جیمین بیا اینجا
تا اسم رو گفت برگشتم سمتش
دیدم بله ...
جیمین پسر خاله تو مخم این جاست(😐عجب بچه ها این فیکه هاا جدی نگیرید)
ویو جیمین (بلخره به آرزوتون رسیدیم🤭🫠)
م.ر صدام کرد یه دختر اونجا بود برگشت دیدم چچچییییی
این ا.ت خر که این جاست 😐😅
باهم نکنه هم کلاس یم
آره دیگه وگرنه باید چرا من این گو.ساله رو همراهی کنم(بچه ها فیکه فیک اوک بار هزارم میگم آ بچه ام خیلی هم با ادبه)
راهنمایش کردم به کلاس
رفتم نشستم سر جام
ویو ا.ت
رفت نشست سر جاش حالا من کجا بشینم ای بابا فقط بغل جیمین خالی بود مجبور بودم همون جا بشینم که یهو معلم امد
خودشو معرفی کرد
م.م: سلام من معلم جدید تون هستم لطفاً خودتونو معرفی کنید
همه یکی یکی بلند میشدند و خودشونو معرفی می‌کردند نوبت به من رسید بلند شدم خرومو معرفی کردم ...

یه پارت دیگه الان میاد🫠🥹
آدمین =یونا°^°