مدت هاست صدای لالایی ننجان را نمیشنویم؛آنقدر بر این انتظا
مدت هاست صدای لالایی ننجان را نمیشنویم؛آنقدر بر این انتظار نشست تا گیسوانش سپید شد؛آنقدر چشمانش خیره به درب حیاط ماند تا سویی برای چشمانش نماند؛آنقدر حرف نزد و بغض کرد و در خود ریخت که انگار گوئیا حرف زدن از یادش رفت؛آنقدر سوخت تا قلبش ذوب شد و ترکید و تنها التیام این سوختن خوردن برفک های یخچال گوشهی اتاق بود؛میشود باز هم لالایی بخوانی ننه؟لالایی بخوان تا کمی نه به حال تو بلکه به حال خودمان گریه کنیم؛خاموشیَت عذاب آور است؛بخوان ننه جان ...
۱.۵k
۱۸ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.