و من همیشه میخوردم به دری که بسته بود، یا میرسیدم به جمعیّتی که راه نمیدادند، حتی به عمد دست دراز میکردند تا نگذارند جلوتر بروممیدانستم که نمیرسمامّا رفتم، تمامِ شب، تمامِ روز.......