تمام هستی منواقعی پارتپنجم

تمام هستی من(واقعی) #پارت_پنجم
پدرم تشخیص داده بود محیط دبیرستان برام آزار دهنده است و تازه به این نتیجه رسیده بود که چرا اصلا برادرام اصرار به تعویض مدرسه داشتن ؟ چون آخر سال بود باید بود مدرسه نرم ! و متفرقه امتحان بدم ... مشکلات تحصیلی هم با معلمهای خصوصی صدرصد بهتر حل می شد ... فقط می موند تنها موندن من ... که اونهم با ورود پری خانم به زندگی من از لحاظ اونا حل شد ...
پریچهر خانم خونش توی یه قسمت از دره دهات های تهران بود ...
پریچهر خانوم : 53 ساله..چاق ..تو خونه چادر گل دار سرش می کرد که بو یاس می داد. .موهای خاکستریش بافته از زیر روسریش پیدا بود..چادرشم معمولا دور کمرش بود.. باورم نمی شد که آدمهای این شکلی غیر از فیلمها هنوزم باشن..
اوایل وجود پری خانم مزاحمت بود..صبح از خواب پا می شدم بالای سرم نماز می خوند! خیلی دوست داشت منو به راه راست هدایت کنه ! زیر بالشم..دعا پیدا می کردم.. بدتر از همه اینکه با بدبختی سیگار می کشیدم..راحله که بعضی وقتا میومد پیشم ..درو قفل می کردیم.. از راحله بدش میومد ولی نتونسته بود خانواده را راضی کنه که راحله نیاد دیدنم !!!
 بالاخره یک بار دیگه خسته شدم..خیلی خونسرد نشستم و سیگار کشیدم..چه حرصی می خورد می گفت برای دختر زشته!!! بی شخصیتی میاره..گناه داره..و بعد هم تهدید که به آقای دکتر (( پدر بنده )) می گم ...
 منم خندیدم و گفتم: منم می گم تو خونمون جنبل و جادو می کنی و دعا زیر متکام می ذاری..
از اونوقت دیگه شد عیسی به دین خود و موسی به دین خود..کاری بهم نداشت.. اونقدر که کتاب خونده بودم خسته شده بودم.. روزمرگی و روزمرگی..پایان نا پذیری.

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

روز پدر به همه ی بابا های دنیا مبارک❤

سرفه :/چن تا قطره خون⭕ ️:(دکتر 🕵 ️🚑 بیمارستان 🚨 آزمایش 📃 سرط...

تمام هستی من(واقعی) #پارت_چهارمباحالت خوش آرامبخش همش به باب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط