ای ماه ترین دلخوشی روی زمینم
ای ماه ترین دلخوشی روی زمینم
بگذار که چشمان تو را سیر ببینم
بگذار که بر روی لبت شعر بکارم
بگذار که در سایه چشمت بنشینم
ییلاقی چشمان تو یاغی ترمان کرد
جیرانِ من ای دلبر قشلاق نشینم
از روز ازل بسته گیسوی تو بودم
تا بوده چنین بوده و تا هست چنینم
حاشا که ز چاک سر پیراهنت امشب
دزدانه دو تا میـوه ممنوعه بچینم
چشمان شما دختر خان نشوه عشقست
خان منقل خود دارد و من هم مرفینم
در شهر شدم شهره به لامذهبی عشق
وقتی تو شدی مذهب و پیغنبر و دینم
از برکه « میمند » به سرچشمه شیراز
من آمده ام چشم تو را سیر ببینم ...
بگذار که چشمان تو را سیر ببینم
بگذار که بر روی لبت شعر بکارم
بگذار که در سایه چشمت بنشینم
ییلاقی چشمان تو یاغی ترمان کرد
جیرانِ من ای دلبر قشلاق نشینم
از روز ازل بسته گیسوی تو بودم
تا بوده چنین بوده و تا هست چنینم
حاشا که ز چاک سر پیراهنت امشب
دزدانه دو تا میـوه ممنوعه بچینم
چشمان شما دختر خان نشوه عشقست
خان منقل خود دارد و من هم مرفینم
در شهر شدم شهره به لامذهبی عشق
وقتی تو شدی مذهب و پیغنبر و دینم
از برکه « میمند » به سرچشمه شیراز
من آمده ام چشم تو را سیر ببینم ...
۶۲۸
۲۸ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.