ابروانت را کمانی فُرم شیطانی نکن
ابروانت را کمانی فُرم شیطانی نکن
مثل موهایت مراهم درپریشانی نکن
بادبانِ روسری را از سر خود وا نکن
سهم دریایِ دلم را موج طوفانی نکن
میروی بازار تویِ چشم مردم زل نزن
شهررا باگوشه چشمی غرق ویرانی نکن
مامسلمانیم دریک لحظه کافر میشویم
دختر کافر خدارا! نامسلمانی نکن
هیچکس چیزی بجز آن سرخی لبها ندید
لطف کن درجمع دیگر تو سخنرانی نکن
میشوی پنهان و من را وارد شک میکنی
گفتمت... آیا نگفتم کار پنهانی نکن؟!
"ای زلیخا دست از دامان یوسف بازدار"
رنج زندان را نصیبِ مرد کنعانی نکن
از "نکن" ها خسته ام دیگر گلم کاری بکن
چشم شاعر را پس ازاین خیس و بارانی نکن
مثل موهایت مراهم درپریشانی نکن
بادبانِ روسری را از سر خود وا نکن
سهم دریایِ دلم را موج طوفانی نکن
میروی بازار تویِ چشم مردم زل نزن
شهررا باگوشه چشمی غرق ویرانی نکن
مامسلمانیم دریک لحظه کافر میشویم
دختر کافر خدارا! نامسلمانی نکن
هیچکس چیزی بجز آن سرخی لبها ندید
لطف کن درجمع دیگر تو سخنرانی نکن
میشوی پنهان و من را وارد شک میکنی
گفتمت... آیا نگفتم کار پنهانی نکن؟!
"ای زلیخا دست از دامان یوسف بازدار"
رنج زندان را نصیبِ مرد کنعانی نکن
از "نکن" ها خسته ام دیگر گلم کاری بکن
چشم شاعر را پس ازاین خیس و بارانی نکن
۹.۲k
۲۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.