زیاد پیش آمده خیلی زیاد

زیاد پیش آمده، خیلی زیاد !
که حوصله ی خودم را هم نداشته ام ، ولی با همان حال ؛ حرف های دیگران را گوش بوده ام، زیبایی هایشان را چشم، و زخم هایشان را مرهم ...
زیاد پیش آمده که کم آورده ام و با کوهی از بغض، نشسته ام روبروی آدمِ ناامیدی و به حال و هوای زندگی، برش گردانده ام .
زیاد پیش آمده که هر شب، اشک هایم را زیر سکوتِ بالشم پنهان کرده ام و هر صبح ، با لبخندی به پهنای تمام حسرت های جهان ، شانه ای محکم بوده ام برای درماندگی و بی پناهیِ آدم ها ...
زیاد پیش آمده دردهای خودم را انکار کنم تا دلی نگیرد ، دستی نلرزد و شانه ای درد نگیرد .
همیشه خواسته ام بانی لبخند و حالِ خوبِ آدم ها باشم ،
از همان کودکی ...
همان روزهای بی تکلّفی که انشای تمام بچه های محله را می نوشتم و مشق های خودم می مانْد ...
و هیچ کس نفهمید که این رفیقْ بازِ کوچک، در سرش چه هدف ها و آرزوهای بزرگی داشت !
دیدگاه ها (۳)

*کسی که به این بلوغ رسیده باشد می تواند احساساتش را کنترل، ا...

شما ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ نشان میدهید که ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺎ شما ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﻨﻨﺪاگر کسی ...

آدم گرسنه ، فست فود را به يك فسنجان ترجيح ميدهد . چرا ؟ چون ...

یاد گرفته ام که باید همیشه، آن هایی که دوست شان دارم را با ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط