حبیب آقا نه کافه رفته است،
حبیب آقا نه کافه رفته است،
نه کتاب خوانده است
و نه سیگار برگ برلب گذاشته
و کلاه کج بر سر.
نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است
و نه ولنتاین میداند چیست!
اما صدیقه خانم که مریض شد،
شبها کار میکرد
و صبحها به کار خانه میرسید.
در چشمانش خستگی فریاد میزد،
خواب یک آرزو بود.
اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم
ذره ای ضعف بروز نمیداد.
حبیب آقا عشق را معنا میکرد،
نمایش نمیداد ...:))🧵🕸🙂
-شروین راوی
نه کتاب خوانده است
و نه سیگار برگ برلب گذاشته
و کلاه کج بر سر.
نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است
و نه ولنتاین میداند چیست!
اما صدیقه خانم که مریض شد،
شبها کار میکرد
و صبحها به کار خانه میرسید.
در چشمانش خستگی فریاد میزد،
خواب یک آرزو بود.
اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم
ذره ای ضعف بروز نمیداد.
حبیب آقا عشق را معنا میکرد،
نمایش نمیداد ...:))🧵🕸🙂
-شروین راوی
۲.۶k
۱۰ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.