تکپارتی
#تکپارتی
ات ؛ مث همیشه دبیر داشت درس میداد که یهو زنگ تفریح خورد و کلاس شلوغ شد نفس راحتی کشیدم چون در تمام طول کلاس چیزی که منو میترسوند اون بود با اون نگاهای سنگین و پر از خشمش
هر وقت اینجوری نگام میکرد میترسیدم و دلم میخواست زودتر گمو گور بشم وسایلمو جمع کردم و رفتم پشت مدرسه اونجا جایی بود که همیشه میرفتم از شلوغی بدم میومد نشسته بودمو داشتم به چند دقیقه پیش فکر میکردم که صدای اشنایی به گوشم خورد ...
مین جه : ات تو اینجایی؟
ات : اینجا مین جه بیا
مین جه : ات چرا میایی اینجا دختر مدرسه به این بزرگی اخه
ات : از شلوغی خوشم نمیاد تازه اون عوضیم یه جوری نگام میکنه انگار بهش بدهکارم اهههه
مین جه : منظورت جیمینه ؟
ات : اره
مین جه : ببین میدونم داداشم عوضیه ولی واقعا دوستت داره ات کل مدرسه هم اینو میدونن
ات : من دوسش ندارم بیشتر ازش مینرسم تا اینکه دوسش داشته باشم
مین جه : میدونم ات منم ازش میترسم با اینکه داداشمه ولی پشت این چهره ترسناکش یه قلب مهربون داره باور کن
ات : نمیدونم مین جه بیا در موردش حرف نزنیم
مین جه : هر طور دوس داری
ات ؛ جیمین برادر مین جه بود بهترین دوستم ، پدر جیمین یکی از سرمایه گذارای مدرسه بود به همین دلیل یه جورایی قلدر و رئیس مدرسه بود همه ازش میترسیدن
هیچکس تا حالا نتونسته جلوش وایسته به جز یه نفر ! هیونجین !
پدر اونم یکی از سرمایه گذارای مدرسه بود متاسفانه مدرسه ما رو دستا این دوتا میچرخید این دو نفر هر روز با هم جنگ و دعوا داشتن و این وسط من قربانی اصلی داستان بودم ...
همراه مین جه به سمت کلاس رفتیم
ات : مین جه تو برو منم میام
مین جه : باشه
ات ؛ رفتم طرف دستشویی تا یه ابی به صورتم بزنم که یهو یه نفر دستمو گرفت و منو کوبید به دیوار و بهم نزدیک شد
هیونجین : هیسسس ، ساکت باش
ات : ولم کن عوضییی
هیونجین : ات اروم باش
ات : نمیخوام ولم کن
ات ؛ بهم نزدیک شد و میخواست لبامو ببوسه که یهو با شدت به یه طرف پرت شد چشمامو باز کردمو دیدم جیمینه افتاده بود روی هیونجین همش میزدش بعد چند لحظه از جاش بلند شد و اومد طرفم دستمو گرفت و منو برد تو یه کلاس خالی و درم از پشت قفل کرد
جیمین : چرا اینکارو کردی ؟کی بهت حق اینکارو داده بود
ات : جیمین اروم باش من اینکارو نکردم اون به زور اینکارو کرد
جیمین : بهت گفته بودم ازش دور بمون بهت گفته بودم ( داد )
ات : باور کن من تقصیری ندارم ( گریه )
جیمین : گریه نکن ، بهت گفته بودم تو مال منی کسی حق نداره بهت دست بزنه
ات : متاسفم
جیمین : اینم مهر مالکیتت کیم ات تو مال منی(پیشونیشو می.بوسه )
ات ؛ منو محکم بغل کرد منم فقط داشتم توی بغلش گریه میکرد .....
ات : ع.وضی قلدر دوستت دارم...
ات ؛ مث همیشه دبیر داشت درس میداد که یهو زنگ تفریح خورد و کلاس شلوغ شد نفس راحتی کشیدم چون در تمام طول کلاس چیزی که منو میترسوند اون بود با اون نگاهای سنگین و پر از خشمش
هر وقت اینجوری نگام میکرد میترسیدم و دلم میخواست زودتر گمو گور بشم وسایلمو جمع کردم و رفتم پشت مدرسه اونجا جایی بود که همیشه میرفتم از شلوغی بدم میومد نشسته بودمو داشتم به چند دقیقه پیش فکر میکردم که صدای اشنایی به گوشم خورد ...
مین جه : ات تو اینجایی؟
ات : اینجا مین جه بیا
مین جه : ات چرا میایی اینجا دختر مدرسه به این بزرگی اخه
ات : از شلوغی خوشم نمیاد تازه اون عوضیم یه جوری نگام میکنه انگار بهش بدهکارم اهههه
مین جه : منظورت جیمینه ؟
ات : اره
مین جه : ببین میدونم داداشم عوضیه ولی واقعا دوستت داره ات کل مدرسه هم اینو میدونن
ات : من دوسش ندارم بیشتر ازش مینرسم تا اینکه دوسش داشته باشم
مین جه : میدونم ات منم ازش میترسم با اینکه داداشمه ولی پشت این چهره ترسناکش یه قلب مهربون داره باور کن
ات : نمیدونم مین جه بیا در موردش حرف نزنیم
مین جه : هر طور دوس داری
ات ؛ جیمین برادر مین جه بود بهترین دوستم ، پدر جیمین یکی از سرمایه گذارای مدرسه بود به همین دلیل یه جورایی قلدر و رئیس مدرسه بود همه ازش میترسیدن
هیچکس تا حالا نتونسته جلوش وایسته به جز یه نفر ! هیونجین !
پدر اونم یکی از سرمایه گذارای مدرسه بود متاسفانه مدرسه ما رو دستا این دوتا میچرخید این دو نفر هر روز با هم جنگ و دعوا داشتن و این وسط من قربانی اصلی داستان بودم ...
همراه مین جه به سمت کلاس رفتیم
ات : مین جه تو برو منم میام
مین جه : باشه
ات ؛ رفتم طرف دستشویی تا یه ابی به صورتم بزنم که یهو یه نفر دستمو گرفت و منو کوبید به دیوار و بهم نزدیک شد
هیونجین : هیسسس ، ساکت باش
ات : ولم کن عوضییی
هیونجین : ات اروم باش
ات : نمیخوام ولم کن
ات ؛ بهم نزدیک شد و میخواست لبامو ببوسه که یهو با شدت به یه طرف پرت شد چشمامو باز کردمو دیدم جیمینه افتاده بود روی هیونجین همش میزدش بعد چند لحظه از جاش بلند شد و اومد طرفم دستمو گرفت و منو برد تو یه کلاس خالی و درم از پشت قفل کرد
جیمین : چرا اینکارو کردی ؟کی بهت حق اینکارو داده بود
ات : جیمین اروم باش من اینکارو نکردم اون به زور اینکارو کرد
جیمین : بهت گفته بودم ازش دور بمون بهت گفته بودم ( داد )
ات : باور کن من تقصیری ندارم ( گریه )
جیمین : گریه نکن ، بهت گفته بودم تو مال منی کسی حق نداره بهت دست بزنه
ات : متاسفم
جیمین : اینم مهر مالکیتت کیم ات تو مال منی(پیشونیشو می.بوسه )
ات ؛ منو محکم بغل کرد منم فقط داشتم توی بغلش گریه میکرد .....
ات : ع.وضی قلدر دوستت دارم...
۵.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.