دلنوشته های یک استاد

دلنوشته های یک استاد





ﺧﻮﺍﺏِ چشمت در رگِ ﺷﺒﻬﺎﯼِ ﻣﻦ، ﺟﺎﺭﯼﺗﺮﯾﻦ
ﺧﻮﺍﺏ چشمت، اوج ِﺑﯿﺪﺍﺭﯼﺳﺖ، ﺑﯿﺪﺍﺭﯼﺗﺮین


ﺑﺎﺩﻩ ﻣﯽﺟﻮﺷﺪ ﺩﺭ ﺁﺗﺸﺨﺎﻧﻪﯼ ﻟﺐﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﺑﺎﺩﻩﺍﯼ، ﭼﻮﻥ ﺁﺗﺶِ ﺁﻏﻮﺵ، ﮔﻠﻨﺎﺭﯼﺗﺮﯾﻦ


ﻭﺍﯼ ... ﺍﻣﺸﺐ ﻣﺎﻩ ﺗﺎﺑﺎﻥ، ﺗﻦ ﻧﻤﯽﺷﻮﯾَﺪ ﺩﺭ ﺁﺏ
ﺁﺏ، ﭼﻮﻥ ﺁﯾﯿﻨﻪﯼ ﺗﻘﺪﯾﺮ، ﺯﻧﮕﺎﺭﯼﺗﺮﯾﻦ


ﻧﺮﻡ ﻣﯽﭘﺮﺳﻢ، ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻣﺎﺳﺖ؟!
ﺭﻧﮓِ ﺣﺎﺷﺎﯾﺖ، ﺍﺯ "ﺁﺭﯼ" ﮔﻔﺘﻨﺖ، "ﺁﺭﯼﺗﺮﯾﻦ"


ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﻭﺭﺍﻥِ ﺳﺮﺩِ ﺑﯽﮐﺴﯽ، ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ
ﺩﻭﺭِ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽﺍﻡ، ﭼﻮﻥ ﭼﺮﺥ، ﭘﺮﮔﺎﺭﯼﺗﺮﯾﻦ


ﻓﺼﻞ ﻓﺼﻞِ ﻫﺴﺘﯽاﻡ ﺍﺯ ﻧﯿﺴﺘﯽ، ﺁﺑﺴﺘﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﯽﻧﺼﯿﺒﯽﻫﺎﯼ ﻣﻦ، ﺗﮑﺮﺍﺭ، ﺗﮑﺮﺍﺭﯼﺗﺮﯾﻦ


ﮔﺸﺘﻪ ﻫﺮ ﺯﺧﻤﯽ، ﺯ ﺷﻤﺸﯿﺮِ ﺯﺑﺎﻥ ِناکسان
ﺑﺮ ﺩﻟﻢ ﭼﻮﻥ ﺯﻫﺮِ ﺩﻧﺪﺍﻥِ ﺍﺟﻞ، ﮐﺎﺭﯼﺗﺮﯾﻦ
دیدگاه ها (۱)

💚 خیلیها فکر می کنند، زشت ترین بخش بدن شان بینی شان است!بعضی...

دلم قدم زدن در کوچہ پس کوچہ هایی را مےخواهد کہ بشود ساعت ها ...

آهسته زمان رفته و برگشت نداردخوب و بدمان رفته و برگشت نداردع...

از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت:محبوب تو زیباست، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط