تک پارتی جیمین درخواستی (نکته درخواستیه و من اصماتشو خودم
تک پارتی جیمین درخواستی (نکته درخواستیه و من اصماتشو خودم ننوشتم)
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ات ویو
سلام من ات هستمو ۲۰سالمه پدر مادمو تو ۱۰ سالگی از دست دادم و تنها تو یتیم خونه بزرگ شدم بعد ۱۸ سالگیم شروع به کار کردم اما محل کارم از شانسم تو کلاب (بار) بود و امروز هم مثل همیشه ساعت ۸شب قراره برم بارو الان ساعت ۷:۲۵دقیقس برم اماده شم
یه لباس معمولی پوشیدم یه تیشرتو شلوارک از روش چون زمستون بود پالتومو که تا پایین زانو هام بودو پوشیدمو یهکم ارایش کردم راه افتاد بعد ۵۰ مین رسیدم بار رفتم داخل و رفتم پشت صندوق منتظر سفارش بودم که یه نگاه سنگین رو خودم حس کردم سرمو برگردوندم دیدم یکی داره نگام میکنه بعد چند مین به مرد کناریش نگاه کردو یه چیزی تو گوشش گفت دقت کردم دیدم اون مرده یکی از بزرگ ترین مافیا ها از باند مافیا بود که بلند شد و اومد سمت من یه نگاه کردو رفت سمت اتاق مدیرم که بعد یتیم خونه اون سرپرستیمو به عهده گرفت بعد چند مین متوجه نشدم که انگار مدیرو اون یارو عه باهم از اتاق اومدن بیرونو مدیر اومد پیشم
مدیر:ات این اقا رو میشناسی
ات:ام سلام بعله میشناسم پارک جیمین
جیمین:پوزخند
مدیر:از این به بعد ایشون سرپرست شما هستن
یه نگاه به مدیر انداختم یه نگاه به جیمین سرپرست من پارک جیمین خلاف کار هه
ات:من نیازی به سرپرست ندارم
جیمین:همراهم بیا
بعد گفتنش منو به سمت یکی اتاقاحدایت کرد منم رفتم که پشت سرم درو قفل کردو کم کم اومد سمتم.... 🥳🔞(دوست گرامی بابت اینکه اسمات ننوشتم ببخشید)
ات ویو ..... صبح از خواب پا شدم دیدم کنار جیمینم اما تو اتاق دیگه ای که بیدار شد
جیمین:سلام دارلینگ
ات:سلام... میگم من کجام چرا منو به سرپرستی گرفتی.. چرا دیشب چنین کاری کردی با من (داد و گریه)
جیمین:اروم باش چون دوست دارم (بوسیدن ات)
بعد گفتن این حرفش تو قلبم حس کردم یه چیزی ذوب شد منم دوسش داشتم پس تو بوسیدنشم همراهیش کردمم
ات:منم دوست دارم مافیای رویاییم
جیمین:خنده... بیا بریم صبونه بخور
ات:لبخند.. باشه
و بعله بعد نه ماه با کاری که اقا جیمین اون شب با ات کرده بود ات دوقلو باردار شدو بچه هاش به دنیا اومدن و به خوبی و خوشی هرچند جیمین مافیا بود زندگی کردن
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ات ویو
سلام من ات هستمو ۲۰سالمه پدر مادمو تو ۱۰ سالگی از دست دادم و تنها تو یتیم خونه بزرگ شدم بعد ۱۸ سالگیم شروع به کار کردم اما محل کارم از شانسم تو کلاب (بار) بود و امروز هم مثل همیشه ساعت ۸شب قراره برم بارو الان ساعت ۷:۲۵دقیقس برم اماده شم
یه لباس معمولی پوشیدم یه تیشرتو شلوارک از روش چون زمستون بود پالتومو که تا پایین زانو هام بودو پوشیدمو یهکم ارایش کردم راه افتاد بعد ۵۰ مین رسیدم بار رفتم داخل و رفتم پشت صندوق منتظر سفارش بودم که یه نگاه سنگین رو خودم حس کردم سرمو برگردوندم دیدم یکی داره نگام میکنه بعد چند مین به مرد کناریش نگاه کردو یه چیزی تو گوشش گفت دقت کردم دیدم اون مرده یکی از بزرگ ترین مافیا ها از باند مافیا بود که بلند شد و اومد سمت من یه نگاه کردو رفت سمت اتاق مدیرم که بعد یتیم خونه اون سرپرستیمو به عهده گرفت بعد چند مین متوجه نشدم که انگار مدیرو اون یارو عه باهم از اتاق اومدن بیرونو مدیر اومد پیشم
مدیر:ات این اقا رو میشناسی
ات:ام سلام بعله میشناسم پارک جیمین
جیمین:پوزخند
مدیر:از این به بعد ایشون سرپرست شما هستن
یه نگاه به مدیر انداختم یه نگاه به جیمین سرپرست من پارک جیمین خلاف کار هه
ات:من نیازی به سرپرست ندارم
جیمین:همراهم بیا
بعد گفتنش منو به سمت یکی اتاقاحدایت کرد منم رفتم که پشت سرم درو قفل کردو کم کم اومد سمتم.... 🥳🔞(دوست گرامی بابت اینکه اسمات ننوشتم ببخشید)
ات ویو ..... صبح از خواب پا شدم دیدم کنار جیمینم اما تو اتاق دیگه ای که بیدار شد
جیمین:سلام دارلینگ
ات:سلام... میگم من کجام چرا منو به سرپرستی گرفتی.. چرا دیشب چنین کاری کردی با من (داد و گریه)
جیمین:اروم باش چون دوست دارم (بوسیدن ات)
بعد گفتن این حرفش تو قلبم حس کردم یه چیزی ذوب شد منم دوسش داشتم پس تو بوسیدنشم همراهیش کردمم
ات:منم دوست دارم مافیای رویاییم
جیمین:خنده... بیا بریم صبونه بخور
ات:لبخند.. باشه
و بعله بعد نه ماه با کاری که اقا جیمین اون شب با ات کرده بود ات دوقلو باردار شدو بچه هاش به دنیا اومدن و به خوبی و خوشی هرچند جیمین مافیا بود زندگی کردن
۲.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.