مرا از چه ميترسانى؟ از نبودنت ؟ از تنهايى؟از گم شدن ميان
مرا از چه ميترسانى؟ از نبودنت ؟ از تنهايى؟از گم شدن ميان ادمك ها؟
مرا ميترسانى كه اگر نباشى گريه مى كنم و ميميرم ؟!
اخ که چقدر تو ساده ای....
عزیزم بیا تمامش کنیم ...
که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور شوی به ماندن .
نگران نباش قول می دهم کسی جای تو را نمی گیرد .
اما فراموشم کن .
بیخیال من ...بیخیال همه خاطره های ریز و درشتی که جا گذاشتی ،
بیخیال دفترهایی که یکی بعد از دیگری پر می شدند از نامه هایی که تو هرگز نخوندی ...
بیخیال دلی که شکست ،
بخند لعنتی ...
تو که مقصر نبودی.
من این بازی را شروع کردم .
خودم هم تمامش می کنم ...
نمى دانى كسى كه بارها رفته باشد ديگر ارزشش را از دست ميدهد....
اگر تمام وقت را بجاى خر كردن من، صرف ادم شدن خودت مى كردى ،الان قيمت اندكى داشتى....!
اين روزها نه به برگشتنت فكر مى كنم... نه به خاطراتت....
هر شب مقدارى بغض ، خاطره،قول و قرارهاى به انقضا رسيده..
دم در ميگذارم تا سفور ببرد....ببرد براى خودش شايد به دردش بخورد
... ديگر وقتى اسمت را هم ميشنوم خنده ام ميگيرد ....
واى كه تو چه تجربه مسخره اى بودى و مسخره تر من بودم كه بهاى گزاف عمرم را صرفش كردم....!!!
من كه ديگر فراموش كرده ام و زندگى ام را از نو صيغل داده ام ....
تو ميمانى و يك اعصاب داغون....پاكتهاى سيگار ...
ذهن كثيف....شك و ترديد....ونفرين هاى من !!!!!!
می دانی ؟.
اگر من هم از تو بگذرم...!
خدا نميگذرد...
البته اگر عدالتى باشد ....!
بس است دیگر....اینبار بیا به هم نرسیم
مرا ميترسانى كه اگر نباشى گريه مى كنم و ميميرم ؟!
اخ که چقدر تو ساده ای....
عزیزم بیا تمامش کنیم ...
که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور شوی به ماندن .
نگران نباش قول می دهم کسی جای تو را نمی گیرد .
اما فراموشم کن .
بیخیال من ...بیخیال همه خاطره های ریز و درشتی که جا گذاشتی ،
بیخیال دفترهایی که یکی بعد از دیگری پر می شدند از نامه هایی که تو هرگز نخوندی ...
بیخیال دلی که شکست ،
بخند لعنتی ...
تو که مقصر نبودی.
من این بازی را شروع کردم .
خودم هم تمامش می کنم ...
نمى دانى كسى كه بارها رفته باشد ديگر ارزشش را از دست ميدهد....
اگر تمام وقت را بجاى خر كردن من، صرف ادم شدن خودت مى كردى ،الان قيمت اندكى داشتى....!
اين روزها نه به برگشتنت فكر مى كنم... نه به خاطراتت....
هر شب مقدارى بغض ، خاطره،قول و قرارهاى به انقضا رسيده..
دم در ميگذارم تا سفور ببرد....ببرد براى خودش شايد به دردش بخورد
... ديگر وقتى اسمت را هم ميشنوم خنده ام ميگيرد ....
واى كه تو چه تجربه مسخره اى بودى و مسخره تر من بودم كه بهاى گزاف عمرم را صرفش كردم....!!!
من كه ديگر فراموش كرده ام و زندگى ام را از نو صيغل داده ام ....
تو ميمانى و يك اعصاب داغون....پاكتهاى سيگار ...
ذهن كثيف....شك و ترديد....ونفرين هاى من !!!!!!
می دانی ؟.
اگر من هم از تو بگذرم...!
خدا نميگذرد...
البته اگر عدالتى باشد ....!
بس است دیگر....اینبار بیا به هم نرسیم
۱.۸k
۲۱ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.