سعید آرمات
آقای "سعید آرمات" شاعر هرمزگانی، زادهی سال ۱۳۵۲ خورشیدی میباشد. وی فوق لیسانس ادبیات و اکنون دبیر ادبیات است.
▪︎نمونهی شعر:
(۱)
غروب بود و نگاهی که سخت ویران بود
و طرح مبهم مردی که زیر باران بود
شیارها که فرو مینشست بر کتفش
تگرگ بود، شبیخون حجم دندان بود
غروب و جاده غروب و پیادهای که فقط
میان سفرهی او نانِ برف و توفان بود
غروب و جاده غروبی که زرد میبارید
و مرد بارقهای از غرور انسان بود
...
صدای یخزدهاش ارتعاش لبهایش
تمام شد و نگاهش به سمت پایان بود
تمام شد. همهی روزنامهها گفتند:
شب گذشته شب رحمت فراوان بود.
(۲)
این اﺷﻚﻫﺎی تو را روی پوست پیازی هم میشود نوشت
این اﺷﻚﻫﺎی تو را روی پوست پیازی هم میشود نوشت
بس که نازک
بس که خطوط نامریی دارد از تو در خود
عین پوست پیاز
اضافاتش را گرفت ریخت جلو آن دو مرغ توی قفس در بالکن
میزی چید با چند برگ ریحان
میزی
ﻗﻂﺮﻩای هم ریخت روی برگی تازه
قطره ریحانی را تلخ و شور با برگ به دهان رساند
افق را در دود سیگار پیچید و پیچید و لول کرد و با تو تنها لال شد
با تو میشود
ساﻋﺖها ﻻﻝﺑﺎﺯی کرد
بازی همان دود و همان دو چشم
تو
عین سیگار نیستی
دود سیگار همیشه به سمت یک چشم میدود
تنها یک چشم را میسوزاند
اگر گاهی به گاهی برود
اگر بتواند تنها یکی را از دو تا بسوزاند
یک قطره اشک تو بر پرهای ریحان
عین است
عین ﺫﺭﻩبین
متمرکز میشود
یکی یکی ﭼﺸﻢها را
یکی یکی ﺑﺮﮒها را
عین دود سیگار میسوزاند.
(۳)
[در داروخانه]
روزی که از عشقی میزنم بیرون
سر در هوای کسی
برای خرید روزانه حواسم بیشتر به حبوبات است و سبزیها
پیازی که قل خورده در پیاده رو تنهاست.
سرِ جناب داروخانه همیشه شلوغ است
میتوانم دور از حواس کسی
خلوت کنم با نگاه به رنگهای مختلفِ یک دسته پماد
خلوت کنم با لمس لبهی عمودی شیشهی پیشخان
خلوت کنم در صدای چهل سالهی کسی
که میپرسد از راه باز کردن وازکتومی
خلوت کنم با دستی
که برای قاپیدن سفیدی شربت معده
رفته به آن طرف شیشه
داروخانه عصاره دارد همه نوع
برای معده و نفخ
برای چربی برای فتق
برای سرهایی که مو ندارند و پاهایی که مو نمیخواهند
من از این داروخانهی شلوغ
یا تو یا عصارهی تنهاییاش را میخواهم.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
▪︎نمونهی شعر:
(۱)
غروب بود و نگاهی که سخت ویران بود
و طرح مبهم مردی که زیر باران بود
شیارها که فرو مینشست بر کتفش
تگرگ بود، شبیخون حجم دندان بود
غروب و جاده غروب و پیادهای که فقط
میان سفرهی او نانِ برف و توفان بود
غروب و جاده غروبی که زرد میبارید
و مرد بارقهای از غرور انسان بود
...
صدای یخزدهاش ارتعاش لبهایش
تمام شد و نگاهش به سمت پایان بود
تمام شد. همهی روزنامهها گفتند:
شب گذشته شب رحمت فراوان بود.
(۲)
این اﺷﻚﻫﺎی تو را روی پوست پیازی هم میشود نوشت
این اﺷﻚﻫﺎی تو را روی پوست پیازی هم میشود نوشت
بس که نازک
بس که خطوط نامریی دارد از تو در خود
عین پوست پیاز
اضافاتش را گرفت ریخت جلو آن دو مرغ توی قفس در بالکن
میزی چید با چند برگ ریحان
میزی
ﻗﻂﺮﻩای هم ریخت روی برگی تازه
قطره ریحانی را تلخ و شور با برگ به دهان رساند
افق را در دود سیگار پیچید و پیچید و لول کرد و با تو تنها لال شد
با تو میشود
ساﻋﺖها ﻻﻝﺑﺎﺯی کرد
بازی همان دود و همان دو چشم
تو
عین سیگار نیستی
دود سیگار همیشه به سمت یک چشم میدود
تنها یک چشم را میسوزاند
اگر گاهی به گاهی برود
اگر بتواند تنها یکی را از دو تا بسوزاند
یک قطره اشک تو بر پرهای ریحان
عین است
عین ﺫﺭﻩبین
متمرکز میشود
یکی یکی ﭼﺸﻢها را
یکی یکی ﺑﺮﮒها را
عین دود سیگار میسوزاند.
(۳)
[در داروخانه]
روزی که از عشقی میزنم بیرون
سر در هوای کسی
برای خرید روزانه حواسم بیشتر به حبوبات است و سبزیها
پیازی که قل خورده در پیاده رو تنهاست.
سرِ جناب داروخانه همیشه شلوغ است
میتوانم دور از حواس کسی
خلوت کنم با نگاه به رنگهای مختلفِ یک دسته پماد
خلوت کنم با لمس لبهی عمودی شیشهی پیشخان
خلوت کنم در صدای چهل سالهی کسی
که میپرسد از راه باز کردن وازکتومی
خلوت کنم با دستی
که برای قاپیدن سفیدی شربت معده
رفته به آن طرف شیشه
داروخانه عصاره دارد همه نوع
برای معده و نفخ
برای چربی برای فتق
برای سرهایی که مو ندارند و پاهایی که مو نمیخواهند
من از این داروخانهی شلوغ
یا تو یا عصارهی تنهاییاش را میخواهم.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
۳.۴k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.