زخمهای دستم را می بست و می گفت

زخمهای دستــم را می بست و می گفت:


چرا با خود چنین کردی


ولی زخم بزرگ دلم را ندید تا بگوید،


چرا با تو چینین کردم..
دیدگاه ها (۱)

. کاش میدانستی چگونه از غزل چشمانت،شعر عشق بر دلم جاری می شو...

سلام ای عطر مریم زیر باران! دوستت دارمخودت این ابر عاشق را ب...

️دو چیز انسان را نابود میکند...مشغول بودن به گذشتهمشغول شدن ...

شب که می‌شود قلبم را به لباسم سنجاق می‌کنمو به این فکر می‌کن...

.یادگاری هایت گاهی درد دارند...گاهی بی آزار و بیصدا،زنده اند...

مهرِ مادری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط