چمدان دست من و راه مرا میخواند
چمدان دست من و راه مرا میخواند
یک مسافر فقط این حال مرا میداند
شاعر ، انگار که در شهر ندارد جایی
شهر ، انگار که او را ز خودش می راند !
هیچ چیزی دل یک عاشق تنها شده را
بدتر از کندن از عشق ، نمی سوزاند
ضربه ی کاری عشق تو به من ، بعد از تو
دل تنهای مرا از همه می ترساند
شاید این "فعل" غلط باشد و ناجور ، ولی
کم کَــمَـک ، عمر مرا ، عشق تو ، می پایاند !
یک مسافر فقط این حال مرا میداند
شاعر ، انگار که در شهر ندارد جایی
شهر ، انگار که او را ز خودش می راند !
هیچ چیزی دل یک عاشق تنها شده را
بدتر از کندن از عشق ، نمی سوزاند
ضربه ی کاری عشق تو به من ، بعد از تو
دل تنهای مرا از همه می ترساند
شاید این "فعل" غلط باشد و ناجور ، ولی
کم کَــمَـک ، عمر مرا ، عشق تو ، می پایاند !
- ۲.۴k
- ۰۶ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط