بنشینی فکر کنی،
بنشینی فکر کنی،
مردم می گویند این دختر
باز رفته توی خودش،
پس مریض است!
_
بیایی بیرون می گویند،
ببین... باز از خودش درآمده دختره ی گیس بریده
یک جا بیشتر نداری
من پیشنهاد می کنم
بیایی در آغوش من و تکان نخوری
_
این جا میان این بازوها که باشی،
نه زیاد معلومی و نه زیاد گم
صورتت را می چسبانی به تخت سینه ی من
یک گوش ات را با کف دست
چنان می پوشانم که صدا به صدا نرسد
گوش دیگر هم که سخت مشغول شنیدن صدای قلبم خواهد شد
من هم چشم هایم را می بندم
تا همه فکر کنند اهل این خانه نیستند
حتم برای همیشه رفتند
شمالی... جایی...
رسول_ادهمی
مردم می گویند این دختر
باز رفته توی خودش،
پس مریض است!
_
بیایی بیرون می گویند،
ببین... باز از خودش درآمده دختره ی گیس بریده
یک جا بیشتر نداری
من پیشنهاد می کنم
بیایی در آغوش من و تکان نخوری
_
این جا میان این بازوها که باشی،
نه زیاد معلومی و نه زیاد گم
صورتت را می چسبانی به تخت سینه ی من
یک گوش ات را با کف دست
چنان می پوشانم که صدا به صدا نرسد
گوش دیگر هم که سخت مشغول شنیدن صدای قلبم خواهد شد
من هم چشم هایم را می بندم
تا همه فکر کنند اهل این خانه نیستند
حتم برای همیشه رفتند
شمالی... جایی...
رسول_ادهمی
۳.۸k
۰۲ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.