مجال

مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نامنتظر.

از بهار
حظ ّ تماشائی نچشیدم،
که قفس
باغ را پژمرده می کند.

از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه نا سیراب.

برهنه
بگو برهنه به خاکم کنند
سرا پا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم،-
که بی شایبه حجابی
با خاک
عاشقانه
در آمیختن می خواهم

شاملو *
دیدگاه ها (۱)

معلم پای تخته داد میزدصورتش از خشم گلگون بودو دستانش به زیر ...

دکتر شریعتی ...در شهری که خورشید رابه قیمت شمعی نمی خرند،پرو...

زیر چتر...نازی : بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنهمی گم که خ...

که علم عشق، در دفتر نگنجدآموزگار نیستمتا عشق را به تو بیاموز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط