روزی چنگیز و درباریانش برای شکار به جنگل رفتند. هوا خیلی
روزی چنگیز و درباریانش برای شکار به جنگل رفتند. هوا خیلی گرم بود و تشنگی داشت چنگیز و یارانش را از پا در می آورد. بعد از مدتی جستجو، جویبار کوچکی یافتند. چنگیز شاهین شکاریش را به زمین گذاشت و جام طلایی را در جویبار زد و خواست آب بنوشد، اما شاهین به جام زد و آب بر روی زمین ریخت. برای بار دوم هم همین اتفاق افتاد، چنگیز خیلی عصبانی شد و با خود فکر کرد، اگر جلوی شاهین رانگیرم، درباریان خواهند گفت: چنگیز جهانگشا نمیتواند از پس یک شاهین برآید. پس این بار با شمشیر به شاهین ضربه ای زد. پس از مرگ شاهین، چنگیز مسیر آبرا دنبال کرد و دید که ماری سمی در آب مرده و آب مسموم است.
او از کشتن شاهین بسیار متاثر گشت. به دستور او مجسمه ای طلایی از شاهین ساختند و بر یکی از بالهایش نوشتند:
یک دوست همیشه دوست شماست، حتی اگر کارهایش شما را برنجاند و روی بال دیگرش نوشتند: هرعملی که از روی خشم باشد محکوم به شکست است...
او از کشتن شاهین بسیار متاثر گشت. به دستور او مجسمه ای طلایی از شاهین ساختند و بر یکی از بالهایش نوشتند:
یک دوست همیشه دوست شماست، حتی اگر کارهایش شما را برنجاند و روی بال دیگرش نوشتند: هرعملی که از روی خشم باشد محکوم به شکست است...
۱.۱k
۱۵ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.