جرت نوشتن خل از رواهام را ندارم ا با جرت بشتر

،،،جرأت نوشتن خيلى از روياهايم را ندارم يا با جرأتِ بيشترى دارم خيالپردازى مى كنم،جرأتى بيشتر از جرأتِ صادقانه نوشتنم.
خيال ام بى آنكه به من هم بگويد راهش را مى كشد مى رود كافه، مى نشيند روى يك صندلى كه با تكه هاى خودش سرهم كرده،قسمتى از خودش را هم مى نشاند روبروش و قسمتى را هم مامور مى كند درست چند دقيقه ى بعد، قبل از آنكه قسمتِ روبروش سيگارش را روشن كند، برسد بالاى ميز- كه آن هم قسمتى از همين خيال هاست- تا به شكلِ خيلى تلخى قهوه سفارش بگيرد ، قهوه-اى قهوه اى، كه از تمامِ قسمت هاى خيالم، ذره اى در آن تلخى كرده باشد...
خيال ام با خودش، بى من ،براى اينهمه تلخى به كافه نيامده،
حتما قسمت ديگرى هم هست كه منِ بدونِ خيال ، بيخيالِ نوشتنش شده ام.
...
خيالی ‌که نمى شود بنويسمش سرم را منفجر كرده، پر شده توى اتاق.

حالا
اتاقى روى شانه هايم قرار گرفته
اتاقى تاريك،
كه در حال منفجر شدن است.
دیدگاه ها (۱)

نه، نه روحی، نه تنی، نه تولدی، نه زندگی‌ای، نه مرگی، باید بد...

هر چه سعی میکنم نمی توانم به اصل خودم برگردم یا در شخصیت قدی...

دلیلی برای بودنت پیدا کن، دُور بردارممکن است بقیه چیزها یادت...

چرا هیچ‌کس به ما نگفته است که زمینمدام چیزی را از ما پس‌می‌گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط