نامه تکان دهنده شهید به پدرش در مورد تاریخ شهادتش
باباجان اين نامه را در تنهايی شب مےنويسم.
شبی خواب ديدم كه ما سه نفريم و داريم جنازهای را حمل مي كنيم.
تن همه ي ما سپيد بود و جنازهی نورانی، اتاق تاريك ما را روشن كرده بود. جنازه را خوب نگاه كردم و بوسيدم.
از كسی که كنارم بود، پرسيدم: «آن كسي كه آن طرف ايستاده و نورانی است را میشناسی؟»
پاسخ داد: «او امام موسی بن جعفر (ع) است»
نمي دانم چرا از خودش نامش را نپرسيدم. هنگام بستن سر تابوت آن شخص يا امام (ع) به من فرمودند: «اين جنازه، جنازه ي توست» يك باره از خواب پريدم.
يقين پيدا كردم شهيد خواهم شد.
باباجان! در كوچكی يك نفر به من نويد داد كه پايان زندگی تو 17 سالگی است و الآن 17 سال دارم و منتظر رايحهی بهشتی هستم.
65/12/10 (شهيد رحيم شيرويه)
"آنانی که منتظر مرگ نیستند و حتی به مرگ فکر نمی کنند از هدف اصلی انسانیت غافل اند."
ولادت: 1/7/1348 مازندران شهرستان محمود اباد
شهادت: 14/12/65 شلمچه کربلای 5
مزار مطهر:شهرستان محمود اباد،گلزار شهدای شهر سرخرود غربی
#شهید_رحیم_شیرویه
#شهید_دفاع_مقدس
#امام_زمان
#شهادت
#شهید
#شهدا
شبی خواب ديدم كه ما سه نفريم و داريم جنازهای را حمل مي كنيم.
تن همه ي ما سپيد بود و جنازهی نورانی، اتاق تاريك ما را روشن كرده بود. جنازه را خوب نگاه كردم و بوسيدم.
از كسی که كنارم بود، پرسيدم: «آن كسي كه آن طرف ايستاده و نورانی است را میشناسی؟»
پاسخ داد: «او امام موسی بن جعفر (ع) است»
نمي دانم چرا از خودش نامش را نپرسيدم. هنگام بستن سر تابوت آن شخص يا امام (ع) به من فرمودند: «اين جنازه، جنازه ي توست» يك باره از خواب پريدم.
يقين پيدا كردم شهيد خواهم شد.
باباجان! در كوچكی يك نفر به من نويد داد كه پايان زندگی تو 17 سالگی است و الآن 17 سال دارم و منتظر رايحهی بهشتی هستم.
65/12/10 (شهيد رحيم شيرويه)
"آنانی که منتظر مرگ نیستند و حتی به مرگ فکر نمی کنند از هدف اصلی انسانیت غافل اند."
ولادت: 1/7/1348 مازندران شهرستان محمود اباد
شهادت: 14/12/65 شلمچه کربلای 5
مزار مطهر:شهرستان محمود اباد،گلزار شهدای شهر سرخرود غربی
#شهید_رحیم_شیرویه
#شهید_دفاع_مقدس
#امام_زمان
#شهادت
#شهید
#شهدا
۱.۳k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.