حکایتلقمهگدایی

#حکایت_لقمه_گدایی

زارعي در موقع استراحت، گاو خودش را در گوشه‌اي بسته بود و خودش به دنبال كارش رفته بود؛ يك گدایی آمد و در نزديكي گاو بار انداخت و از كثرت خستگي به خواب رفت.
گاو هم خودش را به خورجين مرد گدا رساند و سرش را توي خورجين كرد و هرچه خوردني در آن بود خورد.
گدا، پس از مدتي بيدار شد ديد گاو هرچه خوردني داشته خورده! به ناچار به سراغ صاحب گاو رفت كه خسارت خودش را از او بگيرد.
وقتي كه مطلب را به او گفت صاحب گاو جواب داد: «اشتباه كردي تو بايد پول گاو مرا بدهي!»
گدا گفت: «چرا من بايد پول گاو تو را بدهم؟»
صاحب گاو جواب داد: «براي اينكه تو لقمه گدايي به گاو من دادي و گاوی كه نان گدايي و نان مفت خورد ديگر به درد كار نمي‌خورد!
دیدگاه ها (۰)

دنیا بسیار زیباتر می‌شداگر انسان‌ ها به جای دین،به انسانیت م...

جوری خوب باش که اگر کسی ترکت کرد به خودش ظلم کرده باشه....

چه سکوتی دنیا را فرا میگرفت اگر... هر آدمی به اندازه ی صداقت...

‏از بزرگي پرسيدند: ‏سخت ترين كار دنيا چيست؟‏گفت: آبرودارى...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط