قلم بدست من نده ترانه گی نمیکنم
قلم بدست من نده ترانه گی نمیکنم
به بغض خود امان بده که شانه گی نمیکنم
به گرمی دست تو هم دوباره تب نمیکنم
با شب و تاریکی و مه ستاره گی نمیکنم
اگرچه در درون من بهانه موج میزند
با تو و التهاب تو بهانه گی نمیکنم
گرچه به تیر میزنی ز هر طرف به هر کمان
تیر تو را نشانه کو نشانه گی نمیکنم
همشب من بغض و گلو سکوت بی وقفه ی شب
با تو و این غریبگی که خانه گی نمیکنم
به موج اگر تن ندهی به ساحلی نمیرسی
به فکر دست من نباش کرانه گی نمیکنم
اگر به مرداب و سکون دچار و مبتلا شوم
به سوی تو به سوی تو روانه گی نمیکنم
به من دوباره رو نکن دوباره گی نمیکنم
مجال بودن تو را زمانه گی نمیکنم
به بغض خود امان بده که شانه گی نمیکنم
به گرمی دست تو هم دوباره تب نمیکنم
با شب و تاریکی و مه ستاره گی نمیکنم
اگرچه در درون من بهانه موج میزند
با تو و التهاب تو بهانه گی نمیکنم
گرچه به تیر میزنی ز هر طرف به هر کمان
تیر تو را نشانه کو نشانه گی نمیکنم
همشب من بغض و گلو سکوت بی وقفه ی شب
با تو و این غریبگی که خانه گی نمیکنم
به موج اگر تن ندهی به ساحلی نمیرسی
به فکر دست من نباش کرانه گی نمیکنم
اگر به مرداب و سکون دچار و مبتلا شوم
به سوی تو به سوی تو روانه گی نمیکنم
به من دوباره رو نکن دوباره گی نمیکنم
مجال بودن تو را زمانه گی نمیکنم
- ۸۹۱
- ۰۳ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط