کسی تعریف می کرد

کسی تعریف می کرد:
کوچیک که بودم یه روز با دوستم رفتیم به مغازه خشکبارفروشی پدرم در بازار.
پدرم کلی دوستم رو تحویل گرفت و بهش گفت یک مشت آجیل برای خودت بردار،
دوستم قبول نکرد. از پدرم اصرار و از اون انکار،
تا اینکه پدرم, خودش یک مشت آجیل برداشت و ریخت تو جیبها و مشت دوستم.
از دوستم پرسیدم:تو که اهل تعارف نبودی, چرا هرچه پدرم اصرار کرد, همون اول, خودت برنداشتی؟
دوستم خیلی قشنگ جواب داد:
آخه مشتهای بابات بزرگتره...
خدایا در این واپسین روزهای سال ، اقرار می کنم که مشت من کوچیکه, ظرف عقلم خیلی محدوده و دیوار فهمم کوتاست...
پس به لطف و کرمت ازت می خوام که با مشت خودت از هر چی که خیر و صلاحمونه و عقلم بهش قد نمی ده, زندگی دوستانم و خودم و همه خانواده ها را پر کنی...
امین یا رب العالمین
شاد باشید 👌
دیدگاه ها (۳)

اینم تبریک سال نو به 18 زبان دنیا،عربی، سنة جدیدة سعیدةانگلی...

درسی اخلاقی از سهراب سپهریسخت آشفته و غمگین بودمبه خودم می ...

یه مثلی هس میگه کور وارد خانه ی مردم شو لال از آن بیرون بیای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط