چشم بر چشمان من می زد گره بر روسری

چشم بر چشمان من می زد گره بر روسری
بودنش یڪ خواب بود و رفتنش ناباوری
من نگاهش می ڪنم او هم نگاهم می ڪند
او برای دل بریدن من برای دل بری
واژه ها را از دهانم یڪ به یڪ دزدید و رفت
سهم من از عشق شعری شد بنام دیگری
در سرم بیهوده رویای پریدن با تو بود
چیست دنیا جز قفس وقتی که بی بال و پری
دیدگاه ها (۳)

اے زیـباتریـن کلمه ے جهـانڪوتاه بیا از این همه فاصلهنـزدیڪ ش...

با "دلبری" هایتدر این "شهر" بماناین شهر "شاعر" کم دارد...#مح...

. یک روز بی هواسر میزنم به آنکه قبل از من،در حیاط خلوت زندگی...

نقش مرغی در قفس افتاده روی کاشی اماشتباهی اتفاق افتاده در نق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط