دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت

دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت

بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه
نمی‌رمد مگر از توتیای گرد سیاهت

جمال چون تو به چشم نگاه پاک توان دید
به رویِ چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت

در انتظار تو می‌میرم و در این دم آخر
دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت

اگر به باغ تو گل بر دمید من به دل خاک
اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت

#شهریار
دیدگاه ها (۳)

‌دل شادباد آنکه دلم شاد ازاو نگشتوآن گل که یاد من نکند یاد ب...

در بیابانی دورکه نروید جز خارکه نخیزد جز مرگکه نجنبد نفسی از...

پیش آی دمی جانمزین بیش مرنجـانمای دلبر خنـدانمآهسته که سرم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط