بهاران میرسد اما نمیبینم نگارم را
بـــــهاران میـــرسد اما ، نمیـــبینم نـــــــگارم را
که مانند خزان ســـازد ، غم هـــجــران بـهارم را
مبادا هر نــــسیم آیــــد ، نوازد زلـــــف دلــدارم
که چون زلفش به هم ریزم تمــام روزگــــارم را
قــــراری با دلـــم بودش ، نبنــدم دل به دلــداری
ولی چون دیدمــش او را گرفت از من قــرارم را
کنون بی صبر و تاب هستم مبادا بیند احوالــــم
ببیند حســــــــرت من را ، دو ســـالِ انتـظارم را
تو اهـــــــل مانـدنی اما ز تقـدیرم جــــدا هستی
که تــقدیرم گرفت از مـن ، همـــه دار و ندارم را
چو در خوابم نمی گِریم ، گرفتی خواب چشمانم
بیا اینک تمـــاشـا کن ، دو چشم چشمــه وارم را
به امـــــیـــد مدارایـــت طبــیـبان را نمیخواهم
چــــرا درمان نمــیبــخشی ، تن امیـــــدوارم را
تو چون رفتی نمی مانـد ، مرا جان و دلی دیـگر
که با خود بـــرده ای از مـن دل بی اختــیارم را
تو میخندی بر احـوالم ، ولــی باز از تو میگویم
چـرا آزرده میــــــداری ، تو ایــن احوال زارم را
برو ای اشک نامــحرم ، از ایـن چشــمان گریانم
نــــمایان تر بــبــینم تا ، وداع سـخــت یــارم را 💜
که مانند خزان ســـازد ، غم هـــجــران بـهارم را
مبادا هر نــــسیم آیــــد ، نوازد زلـــــف دلــدارم
که چون زلفش به هم ریزم تمــام روزگــــارم را
قــــراری با دلـــم بودش ، نبنــدم دل به دلــداری
ولی چون دیدمــش او را گرفت از من قــرارم را
کنون بی صبر و تاب هستم مبادا بیند احوالــــم
ببیند حســــــــرت من را ، دو ســـالِ انتـظارم را
تو اهـــــــل مانـدنی اما ز تقـدیرم جــــدا هستی
که تــقدیرم گرفت از مـن ، همـــه دار و ندارم را
چو در خوابم نمی گِریم ، گرفتی خواب چشمانم
بیا اینک تمـــاشـا کن ، دو چشم چشمــه وارم را
به امـــــیـــد مدارایـــت طبــیـبان را نمیخواهم
چــــرا درمان نمــیبــخشی ، تن امیـــــدوارم را
تو چون رفتی نمی مانـد ، مرا جان و دلی دیـگر
که با خود بـــرده ای از مـن دل بی اختــیارم را
تو میخندی بر احـوالم ، ولــی باز از تو میگویم
چـرا آزرده میــــــداری ، تو ایــن احوال زارم را
برو ای اشک نامــحرم ، از ایـن چشــمان گریانم
نــــمایان تر بــبــینم تا ، وداع سـخــت یــارم را 💜
- ۲۳۸
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط