دلم یک عید قدیمی میخواهد

دلم یک عید قدیمی میخواهد!

آخرین روز مدرسه تمام شود و بوی نان پنجره ای های مادربزرگ، تا سر کوچه بیاید.
برایم پیراهنی سفید با آستین های پف و سارافون جین خریده باشند
و کفشهای بندی قرمز که دلم برایش غنج برود و کتاب قصه ی "دخترک دریا" با جلد شمیز...
پدر بزرگم زنده باشد و سنگک بدست وارد خانه مان شود و پشت سرش "میر یوسف" با خنچه ای بر سرش از عیدی های رنگارنگ ما....
دلم شمعدانی های سرخ کنار حوض مان را میخواهد
بنفشه ها و اطلسی ها
و "نیّر" صداکردنِ عاشقانه ی پدرم را...
دلم تماشا میخواهد!
وقتی دقت ظریف گره کراواتش را در گوشه ای از آینه تماشا میکردم.
دلم خنده های جوان مادرم را میخواهد، وقتی هزار بار زیباتر میشد.
دلم یک عید قدیمی میخواهد
یک عید واقعی.....
که در آن تمام مردم شهر، بی وقفه شاد باشند،
نه کسی عزادار آخرین پرواز باشد
نه بیم بیماری، تن شهر را بلرزاند
عیدی که دنیا ما را قرنطیه نکند
دلم، یک عید قدیمی میخواهد..

بدون ماسک، بدون احتکار،
بدون اینهمه رنج و دلهره..

دیدگاه ها (۱)

می خواهم به اتفاقاتِ خوبِ نیفتاده ، اعتماد کنمو ایمان داشته ...

لاف عشق و عاشقی را وه چه آسان میزنیمخود خزانیم و دم از شوقِ ...

تومتفاوت ترین مرد جهانیهرچند خیلی معمولی باشیبا خنده های عاد...

آرزو کنیم حال همه خوب باشدخیابان, پر باشد از عابران سر خوشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط