شعر مهدوی
شعر_مهدوی
بوی سیبِ حرم از سمتِ سحر می آید
قطعِ این فاصله از دستِ تو بر می آید
روز و شب کارِ شما گریه شده می دانم
باز از دامنتان بویِ جگر می آید
کاشکی قدر بدانیم جوانی ها را
زود بر شاخه در این فصل ثمر می آید
تا نشستیم در این حلقه سرِ مجلسمان
مادرت دست شکسته به کمر می آید
روزها سایه نشینِ قَدمش خورشید است
هر که در سایه ی این بیرق اگر می آید
می رسد جمعه ای و پیشِتو دم می گیریم
عاقبت غُربتِ این جمع به سر می آید
تا که آبی بزند بر لبِ لب تشنه ی ما
مادرِ سینه زنان زود ز در می آید
کفنم پیرهنِ مشکیِ من کاش شود
رنگِ مشکی به کفن هم چقدر می آید
علت اول دیوانگی ماست حسین
باز از مستیِ دیوانه خبر می آید
بوی سیبِ حرم از سمتِ سحر می آید
قطعِ این فاصله از دستِ تو بر می آید
روز و شب کارِ شما گریه شده می دانم
باز از دامنتان بویِ جگر می آید
کاشکی قدر بدانیم جوانی ها را
زود بر شاخه در این فصل ثمر می آید
تا نشستیم در این حلقه سرِ مجلسمان
مادرت دست شکسته به کمر می آید
روزها سایه نشینِ قَدمش خورشید است
هر که در سایه ی این بیرق اگر می آید
می رسد جمعه ای و پیشِتو دم می گیریم
عاقبت غُربتِ این جمع به سر می آید
تا که آبی بزند بر لبِ لب تشنه ی ما
مادرِ سینه زنان زود ز در می آید
کفنم پیرهنِ مشکیِ من کاش شود
رنگِ مشکی به کفن هم چقدر می آید
علت اول دیوانگی ماست حسین
باز از مستیِ دیوانه خبر می آید
۱.۳k
۱۸ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.